امروز جمعه 02 آذر 1403 http://sociology.cloob24.com
0

در طول دوران تاریخ سه نوع الگوی معیشت توسط شهر ابداع شده است: 1- الگوی عشایری 2- الگوی روستایی و 3- الگوی شهری. هر یک از این الگوها بر اساس فرایندهای منظم در گستره تاریخ یکی بعد از دیگری ایجاد شده اند. عالی ترین الگوی سکونت که توسط انسان ابداع شده الگوی سکونت شهری است که نقش تمدن ساز داشته و در توسعه و تکامل جوامع با اهمیت تلقی می شود. در ایران نیز شهرها و شهرنشینی همواره در بستر تاریخ ایجاد شده و گسترش یافته است. الگوی سکونت غالب در این کشور روستا نشینی و شهر نشینی بوده و نوعی رابطه کهکشانی و زنجیره ای بین این دو الگوی متفاوت سکونت، وجود داشت. پس از استقرار روابط سرمایه داری و مدرنیزاسیون در ایران روابط شهر و روستا از بعد اقتصادی، اجتماعی دچار تغییر شگرفی شد، به گونه ای که الگوی ارتباط کهکشانی بین روستا و شهر دیگر کارکرد خود را از دست داد. در اثر گسترش نظام سرمایه داری و به دنبال آن فراگیری مدرنیزاسیون و انجام اصلاحات ارضی نیروی انسانی موجود در روستاها روانه شهر شده و برای خود اقدام به یافتن مسکن و کار مناسب کرده اند. در اثر افزایش مهاجرت روستاییان به شهرهای بزرگ و همچنین افزایش طبیعی جمعیت، نرخ شهرنشینی به صورت بی سابقه ای افزونی گرفت و باعث پیدایش حاشیه نشینی در شهرها گردید (بنی فاطمه و کوهی، 1386، ص 8).

0

مقدمه:

آشنا کردن والدین با برخی مشکلات رفتاری و هیجانی شایع کودکان و تأکید بر تفاوتهای فردی قابل توجه میان کودکان،حتی کودکانی که در یک خانواده و در شرایط مشابهی هستند، به انگ زدایی از این مشکلات و اصلاح باورهای نادرست والدین کمک می کند. بسیاری از والدین تصور می کنند که فقط کودک آنها مشکلات رفتاری دارد و خود یا کودکانشان را به این دلیل سرزنش می کنند. یادآوری این نکته ضروری است که برخورد نادرست والدین با این مشکلات می تواند موجب تداوم و پیچیده تر شدن آنها شود، لذا فراگیری مهارتهای فرزند پروری می تواند توانمندی والدین را در مدیریت این رفتارها ارتقاء دهد. تقریباً همه ی کودکان در مسیر رشد خود دچار مشکلات رفتاری و هیجانی می شوند، مشکلاتی در لباس پوشیدن، غذا خوردن، جیغ زدن، ترس و.... و گاهی رفتارهایی مثل دروغ گفتن، پرخاشگری و..... احساس والدین در مورد این تغییرات متفاوت است و در بعضی موارد دچار درماندگی، غمگینی و احساس بیکفایتی در تربیت فرزندان می شوند. باید توجه داشت که تنها فرزند ما نیست که دچار مشکل می شود و همچنین مشکل پیش آمده اتفاق عجیبی نیست اگر بیاموزیم چگونه با کودک رفتار کنیم.

آنچه در این بخش می آموزیم:

1- هدف کودک از انجام قشقرق چه می باشد؟

الف) جلب توجه.

ب) اجتناب از انجام کاری.

ج) بدست آوردن چیزی.

د) هرسه مورد.

2- در مورد رقابت بین خواهر و برادرها کدام گزینه صحیح می باشد؟

1 سال شدیدتر است. - الف)رقابت در کودکان هم جنس با تفاوت سنی 3

ب) این مسئله امری است غیر طبیعی و هدف ما حذف آن است.

ج) به دنیا آمدن کودک جدید باعث ایجاد حسادت نمی شود.

د) هیچکدام.

3- کودک 4 ساله به چند ساعت خواب نیاز دارد؟

الف) 11 ساعت خواب در شب و 1 ساعت خواب در روز.

ب) 12 ساعت خواب در شب.

10 ساعت خواب در شب. - ج) 11

1 ساعت خواب در روز. / 11 ساعت خواب در شب + 5 / د) 5

با شناخت مشکلات رفتاری کودکان و برخورد صحیح و به موقع، می‌توان از بروز بعضی مشکلات اساسی و حتی بیماری‌ها جلوگیری کرد، لذا در اینجا به برخی مشکلات شایع کودکان و راهکارهای مقابله با آن اشاره می‌کنیم.

قشقرق:

یکی از مشکلات رفتاری شایع در کودکان قشقرق است. طیف آن از نق نق کردن و گریه کردن تا گاز گرفتن، پا کوبیدن روی زمین، پرت کردن اشیاء و افتادن روی زمین متنوع می‌باشد. بعضی کودکان نفس خود را حبس می‌کنند تا زمانی که ضعف کرده و یا بیهوش شوند. کودکان با انجام این کارها معمولاً هدف خاصی را دنبال می‌کنند. این هدف می‌تواند با بدست آوردن چیزی یا اجتناب از انجام کاری و از همه مهم‌‌تر جلب توجه باشد. به هر دلیلی که باشد والدین باید این مطلب را به کودک خود انتقال دهند که این عمل او غیر قابل قبول است. هدف ما این است که شدت این رفتار را کاهش دهیم. برای رسیدن به این هدف توصیه‌های زیر می‌تواند کمک کننده باشد.

والدین باید نامطلوب بودن این رفتارها را به کودک نشان داده و با شیوه‌های صحیح از تکرار آن‌ها بکاهند، به این منظور:

1) به رفتار مطلوب کودک توجه کرده و او را تشویق کنیم.

علی معمولاً برای لباس پوشیدن خیلی اذیت می کند. نق نق می‌کند و اصرار به پوشیدن لباس‌های برادر بزرگترش دارد. هر بار موقع بیرون رفتن در خانه دعوا و جنجالی بین پدر و مادر و علی ایجاد می‌شود. اما روز جمعه وقتی قرار بود به پارک بروند علی بدون هیچ مشکلی لباس را پوشید و آماده شد.

پدر رو به مادر گفت: ببین! حالا که قراره بریم پارک، چه زود آماده می‌شود؟!

مادر: باز هم خدا را شکر! بیا زود بریم تا دوباره شروع نکرده؟

بچه‌ها به شدت توجه طلب هستند و ما می‌توانیم در انتخاب بهترین راه برای جلب توجه به آنها کمک کنیم. اگر علی با ایجاد قشقرق به دنبال جلب توجه است، می‌توانیم به او بفهمانیم که رفتار مثبت او برای ما قابل توجه است و به این وسیله راه ارتباطی و کسب توجه را به او نشان دهیم.

پدر وقتی دید که علی سریعاً آماده شد، با وجود این که می‌دانست به ذوق پارک رفتن لباس پوشیده، او را نوازش کرد و گفت: آفرین پسر خوبم! از این که خیلی زود آماده شدی خوشحالم و از این کارت خیلی خوشم آمد.

مادر علی را در آغوش گرفت و گفت: وقتی این قدر زود آماده می‌شوی زودتر به پارک می‌رسیم و همه از رفتار تو خوشحالیم. خیلی تو را دوست داریم پسرم!

جنجال و دعوای والدین برای کودکان توجه حساب می‌شود. او بدرفتاری می ‌کند و والدین با جنجال و دعوا به او توجه می‌‌کنند. کودک همین که دیده شود، راضی‌تر است حتی اگر در قالب دعوا باشد. اما اگر به رفتارهای مطلوب کودک، هرچند کوچک و ناچیز توجه کنیم به تدریج او یاد می‌گیرد که با این گونه رفتارها، توجه بیشتر و بهتری کسب می‌کند.

2) حملات کج خلقی بیشتر در زمان خستگی یا گرسنگی کودک اتفاق می‌افتد مطمئن شوید که کودک خواب و غذای کافی دارد.

3) بررسی کنید آیا حملات قشقرقی در زمان‌های خاصی اتفاق می‌افتد، مثلاً اکثر اوقات هنگام غروب و وقت خستگی کودک این رفتار را نشان می دهد، در این صورت والدین باید سعی بر تنظیم مجدد برنامه‌ی کودک داشته باشند.

4) قشقرق را نادیده بگیرید (در عین حال اگر در شرایط خطرناکی قرار دارد او را بدون این که خودش بفهمد در میدان بینایی خود قرار دهید). بی‌توجهی به قشقرق، باعث کم‌رنگ شدن و کاهش آن می‌شود. همان طور که گفته شد، علت عمده‌ی این رفتارها جلب توجه است که اگر کودک به این هدف یعنی توجه نرسد، دست از رفتار خود برمی‌دارد. پس اگر در شرایط خطرناکی است یا رفتار خطرناکی مثل کوبیدن سر به زمین انجام می‌دهد، بدون دعوا و جنجال او را بگیرید که مانع آسیب رساندن به خود شود. ولی در مواردی که رفتار خطر ناکی ندارد مثل نق نق کردن، گریه کردن و..... طوری رفتار کنید که اصلاً او را نمی‌بینید و صدای او را نمی شنوید.

5) سعی کنید آرام باشید و تسلیم حملات قشقرقی نشوید.

6) بپذیرید که کودک شما ناراحت است، ولی بعد از اینکه او آرام شد مثلاً بگویید: متأسفم که تو این قدر عصبانی بودی، ولی قشقرق یا کج خلقی کردن کار اشتباهی است. اگر سن کودک بالای 4 سال است می‌توانید از او بپرسید: بهتر بود چه راهی را برای کنترل این موقعیت انتخاب می‌کردی؟

7) به کودک کمک کنید تا با گفتن کلمات، احساس خود را ابراز کند (به تدریج که کودکان بهتر از مهارت‌های زبانی استفاده کنند حملات قشقرقی کمتر می گردند).

در مورد حملات نگه داشتن تنفس، نکته‌ی مهم آن است که کمترین توجه در آن زمان به کودک شود. با این وجود باید کودک همیشه در میدان دید باشد و در موارد نادر نیاز هست که معاینه فیزیکی نیز انجام شود.

پرخاشگری:

بسیاری از کودکان لجباز برای به دست آوردن آنچه می‌خواهند کتک کاری می‌کنند، گاز می‌گیرند و یا اشیاء را پرت می‌کنند. این رفتار در کودکان 3-2 ساله شایع است و به تدریج با افزایش سن، پرخاشگری کلامی افزایش می‌یابد.

برای کاهش پرخاشگری می‌توان از توصیه‌های زیر کمک گرفت:

1) زمانی که کودک در برخورد با موقعیت‌های مشکل، رفتار غیر پرخاشگرانه انجام داد او را تشویق کنید.

2) بعد از پایان یافتن درگیری سعی کنید به کودک روش‌های جایگزین دیگری یاد بدهید. مثلاً برای کودک 4-2 ساله می‌توان گفت: وقتی عصبانی هستی یک نفس عمیق بکش و بعد بیا با من صحبت کن.

3) تماشای فیلم، کارتون و بازی‌های کامپیوتری که صحنه‌ی پرخاشگری دارند را محدود کنید.

4) قرار گرفتن کودک در محیط‌های همراه با پرخاشگری در زندگی واقعی را محدود کنید (مثلاً رفت و آمد کودک با بزرگسالان پرخاشگر).

5) مطمئن شوید پرخاشگری کودک در رسیدن او به مقصد کمکی نمی‌کند.

6) آرامش خود را حفظ کنید.

7) از محروم سازی موقت بلافاصله بعد از پرخاشگری استفاده کنید.

8) احساسات کودک خود را بشناسید ولی مطمئن شوید که او می‌داند پرخاشگری قابل قبول نیست.

دروغگویی:

نیما یک ماه است که خواهر کوچولویی پیدا کرده است و احساس خوبی هم نسبت به او ندارد، به پدرش گفت: من از خواهرم بدم می‌آید. پدر عصبانی شد و با تندی گفت: تو نباید این حرف را بزنی. اون خواهرته! چه طور دلت می‌آید این را بگی؟! فردای آن روز نیما در جواب مادر که پرسید: نیما جون عزیزم خواهرت را دوست داری؟!

گفت: بله مامان! من خیلی دوستش دارم! مامان هم او را بوسید و خندید.

شما فکر می‌کنید نیما چه نتیجه‌ای خواهد گرفت؟

اگر راست بگویم عصبانی می‌شوند، ولی اگر دروغ بگویم من را دوست دارند.

اگر می‌خواهیم راستگویی را به کودک یاد دهیم، باید برای گوش دادن به حقایق تلخ به همان اندازه حقایق دل پسند آمادگی داشته باشیم.

اما اصولاً چرا کودکان دروغ می‌گویند؟

کودکان دو نوع دروغ گویی دارند:

اول:گفتن داستان‌هایی که حقیقت ندارد و از تصورات آنها منشأ می‌گیرد و در واقع چیزهایی را بیان می‌کنند که آرزو دارند حقیقت داشته باشند. در این موارد بهترین کار تزریق حقایق لابلای داستان آنها است.

مریم: عمه پروین هدیه تولد سال پیش به من یک دوچرخه داد.

مامان: دروغ نگو مریم! من که می‌دانم داری دروغ می‌گی! این اصلاً کار خوبی نیست!

اما مریم عملاً آرزوی خودش را بیان می‌کند و خیلی بهتر است مادر این گونه جواب دهد: تو دلت می‌خواست یک دوچرخه هدیه بگیری! اینطور نیست مامان؟

دوم:دروغ گفتن برای بدست آوردن چیزی یا اجتناب از کاری صورت می‌گیرد. در این مورد باید به کودک آموزش داد که دروغ گفتن اشتباه است و مهم آن است که حقیقت را بگوید.

پس برای مقابله با دروغگویی، والدین باید:

1) الگویی از راست گویی برای کودک خود باشند.

2) راست گویی کودک خود را تشویق کنند، به خصوص در مواردی که می‌توانست دروغ بگوید ولی این کار را نکرد.

3) هنگامی که دروغی از کودک خود می‌شنوند آرام بمانند و اجازه ندهند کودک با دروغ گفتن به آنچه می‌خواهد دست یابد.

4) زمانی که کودک بزرگ‌تر است می‌توانند از محروم سازی موقتی یا گرفتن امتیازات استفاده نمایند.

5) کودک را با برچسب دروغ‌گو خجالت زده نکنند.

رقابت خواهر و برادرها:

این مسئله امری طبیعی در خانواده است. هدف ما حذف آن نیست، بلکه به حداقل رساندن آن است.

ین رقابت در کودکان هم جنس با 3-1 سال تفاوت سنی شدیدتر است.

دو زمان شایع برای این رقابت‌ها

1) به دنیا آمدن کودک جدید.

2) زمانی که کودکان بزرگ‌تر می‌شوند.

هنگام به دنیا آمدن فرزند جدید، فرزندان دیگر حسادت کرده و ممکن است به سمت نوزاد خشونت داشته باشند. گاهی کودکان بزرگ‌تر پس روی پیدا می‌کنند. مثلاً کودکی که توالت رفتن را یاد گرفته است خود را خیس کند. بعضی کودکان کناره‌گیری می‌کنند و یا رفتارهای توجه طلبانه نشان می‌دهند و دائم از والدین درخواست‌های مختلف می‌کنند.

برای به حداقل رساندن این رقابت‌ها می‌توان توصیه‌های زیر را بکار بست:

1) کودک را برای آنچه قرار است اتفاق بیفتد آماده کنید. مواردی مثل اینکه در هنگام رفتن شما به بیمارستان چه کسی از او مراقبت می‌کند. کودک به دنیا آمده زیاد گریه می‌کند و شما مجبورید زمان زیادی برای نگهداری از کودک اختصاص دهید و....

2) اجازه دهید کودک برای ویزیت‌های قبل از زایمان همراه شما بیاید و صدای نوزاد را بشنود.

3) اگر امکان دارد هر گونه تغییرات مهم در خانه را چند ماه قبل از به دنیا آمدن کودک ایجاد کنید. مثلاً اگر قرار است نوزاد از گهواره خواهر یا برادرش استفاده کند در مورد خرید یک تخت بزرگ‌تر با فرزند خود صحبت کنید.

4) از کودک نپرسید که دوست دارد نوزاد پسر باشد یا دختر.

5) بهتر است تا سه ماه‌ی دوم در مورد بارداری چیزی به کودک نگویید (از نظر صدمه بارداری).

6) در این مورد که کودک به دنیا آمده یک همبازی برای او خواهد شد صحبت نکنید. زیرا مدت زمان طولانی لازم است تا او بتواند بازی کند در نتیجه کودک ناامید می‌شود.

7) سعی کنید هر آموزش جدیدی را نظیر توالت رفتن، چند ماه قبل از به دنیا آمدن فرزند جدید یا چند ماه بعد از تولد او شروع کنید.

بعد از به دنیا آمدن کودک جدید بهتر است توصیه‌های زیر را برای کودک بزرگ‌تر به کار برید:

1- در صورت امکان به کودک اجازه دهید نوزاد را در بیمارستان ببیند.

2- اجازه دهید در مراقبت از نوزاد به شما کمک کند و در این صورت او را تشویق کنید.

3- آلبوم عکس کودک بزرگ‌تر را بیرون آورید و بعد از به دنیا آمدن فرزند جدید به او نشان دهید.

4- مطمئن باشید که با کودک بزرگ‌تر خود، وقت کافی به تنهایی می‌گذرانید.

5- رفتار خشونت آمیز نسبت به نوزاد را نادیده نگیرید و فوراً از محروم‌سازی موقتی استفاده کنید.

زمانی که کودکان بزرگ‌تر می‌شوند این رقابت‌ها به صورت بخشی از ارتباط خواهر یا برادرها در می‌آید. زیرا کودکان برای گرفتن توجه والدین و به دست آوردن مالکیت اشیاء و برتر بودن، نسبت به یکدیگر از نظر بقیه، با همدیگر رقابت و گاهی نزاع می‌کنند.

توصیه‌های زیر برای کاهش این اثرات منفی می‌توانند سودمند باشند:

1- این غیر ممکن است که با همه فرزندان خود رفتار یکسانی داشته باشید. به همین دلیل باید به آنها توضیح دهید که هر کدام خصوصیات منحصر به فردی دارند و شما این خصوصیات و پیشرفت‌های آن‌ها را می‌شناسید.

2- سعی کنید با هر یک از فرزندان خود مدت زمانی را به تنهایی اختصاص دهید.

3- هنگامی که کودکان شما در شرایط دشوار، با همدیگر کنار می‌آیند آنها را تشویق کنید.

4- کودکان را با هم مقایسه نکنید.

5- تعارض‌های جزیی بین فرزندان را تا جایی که به صورت فیزیکی و بیش از حد در نیامده، نادیده بگیرید.

6- زمانی که کودکان با هم دعوا می‌کنند با هر دو فرزند برخورد داشته باشید. زمانی که دعوا روی می‌دهد در آن زمان راجع به دعوا بحث نکنید. ابتدا برای هر دو کودک بطور جداگانه از محروم‌سازی موقتی و در دو جای مختلف استفاده کنید تا در آنجا آرام شوند.

7- بعد از محروم‌سازی از همین مشکلی که پیش آمده، برای آموزش مهارت حل مشکل استفاده کنید.

8- سعی کنید که غیبت کردن‌ها و خبرچینی‌ها را نادیده بگیرید.

مشکلات خوابیدن:

میانگین الگوی خواب کودکان 7-2 سال به شکل زیر می‌باشد:

2 ساله: 11/5 ساعت خواب در شب + 1/5 ساعت خواب در روز.

3 ساله: 11 ساعت خواب در شب + 1 ساعت خواب در روز.

5 - 4 ساله: 12 ساعت خواب در شب.

7 - 6 ساله: 11-10 ساعت خواب در شب.

بعضی کودکان نیازشان به خواب کمتر و بعضی بیشتر از مقادیر فوق است.

اگر کودک 1 تا 2 ساعت در رختخواب دراز می‌کشد تا خوابش ببرد، می‌توانید زمان رفتن به رختخواب او را کمی به تأخیر بیندازید. مثلاً اگر ساعت 8 به رختخواب می‌رفت و ساعت 10 خوابش می‌برد، ساعت 10 او را به رختخواب بفرستید و بعد به تدریج، هر چند روز، یک ربع زمان رفتن به رختخواب را جلو بیندازید تا به زمان مناسب برسد.

مشکلات در رفتن به رختخواب:

بعضی از کودکان از رفتن به رختخواب خودداری می‌کنند یا مکرر والدین خود را صدا می‌زنند یا از اتاق بیرون می‌آیند. راه اصلی پیشگیری از این مشکل این است که زمان خواب ثابت باشد. یعنی هر روز حتی روزهای تعطیل کودک در ساعت معینی بیدار شود و هر شب هم در ساعت معینی به رختخواب برود. قبل از خواب 20 دقیقه مراسم قبل از خواب مثل استحمام، غذای سبک، مسواک زدن، داستان زمان خواب، شب به خیر برای همه‌ی خانواده و..... پایه‌گذاری کنید. اگر کودک همه‌ی این فعالیت‌ها را در زمان معین انجام داد و به رختخواب رفت، می‌تواند یک داستان اضافه گوش کند.

قبل از رفتن به رختخواب مطمئن شوید که به دستشویی رفته است و یک لیوان آب نیز کنار تخت او بگذارید.

بیدار شدن مکرر:

بسیاری از کودکان در طول شب چند بار بیدار می‌شوند و به راحتی مجدداً به خواب می‌روند، در حالی که بعضی در به خواب رفتن مجدد مشکل دارند که قسمتی از آن‌ها بخاطر این است که والدین در به خواب رفتن به آنها کمک می‌کنند و خودشان به تنهایی نمی‌توانند بخوابند.

درمواردی که کودک بیدار شده و والدین را صدا می‌زند بعد از 5-3 دقیقه می‌توان به اتاقش رفت و به او پاسخ داد. نباید کودک را از جای خود بلند کرد یا کنار او خوابید، بلکه فقط یک دقیقه در اتاقش بمانید که مطمئن شود شما در خانه هستید. اگر مجدداً بیدار شد و شما را صدا کرد 7-5 دقیقه بعد پاسخ دهید و به تدریج این زمان را طولانی کنید. یکی دو روز اول خسته کننده است ولی بعد از یک هفته نتیجه‌ی مؤثر را خواهید دید

کابوس‌های شبانه و وحشت:

بسیاری از کودکان بویژه در سنین 6-3 سال کابوس شبانه را تجربه می‌کنند. کابوس شبانه در سبک‌ترین قسمت خواب اتفاق می‌افتد.

برای کاهش اثرات وحشت‌زدگی این توصیه‌ها را می‌توان به کار برد:

1- وقتی کودک شما به خاطر کابوس جیغ می‌زند به او سریع پاسخ دهید تا نشان دهد که از او محافظت می‌کنید.

2- تا جایی که ممکن است آرام باشید و با صدای ملایم به او اطمینان دهید که جایش امن است.

3- تا زمانی که آرام شود کنار او بمانید.

4- اگر کاملاً بیدار نشده و به نظر می‌رسد که هنوز کابوس می‌بیند او را بیدار نکنید. کنار او باشید تا با صدای خودش بیدار شود.

5- اجازه ندهید بعد از کابوس به اتاق خواب شما بیاید. زیرا به صورت عادت در می‌آید و این پیام را به کودک می‌دهد که تخت خودش جای امنی نیست.

ترس‌ها و اضطراب‌ها:

گاهی بچه‌ها از چیزهایی مثل جادوگر می‌ترسند. کودکان تخیلات فعال دارند و گاهی در جدا کردن آنها از واقعیت مشکل دارند. در این موارد به جای این که به کودک بگویید چیزی به عنوان جادوگر وجود ندارد، می‌توانید بگویید وظیفه‌ی من به عنوان مامان تو این است که به تو اطمینان بدهم که هیچ جادوگری به خانه‌ی ما نمی‌آید. البته این تکنیک هنگامی که کودک بزرگ‌تر می‌شود کمتر اثر دارد. اگر کودک ترس و اضطراب زیادی دارد شاید نیاز باشد از متخصص کمک بگیرید.

مشکلات رفتاری داخل اتومبیل:

هر زمانی که کودک در اتومبیل است باید از صندلی او و کمربندش مطمئن باشیم. کودکی که کمربندش بسته است نه تنها ایمن‌تر است بلکه رفتار بهتری داخل اتومبیل خواهد داشت.

توصیه‌های زیر نیز به کنترل مشکلات رفتاری در داخل اتومبیل کمک می‌کند:

1- فعالیت‌های خاص به نام فعالیت اتومبیل داشته باشید. مثلاً یک کیف پر از اسباب‌بازی که کودک در اتومبیل از آن استفاده کند.

2- نوار موسیقی که کودک دوست دارد خریده و فقط داخل اتومبیل از آن استفاده کنید.

3- در مسافرت‌های طولانی خوراکی، نوشیدنی و بازی‌های خاص همراه خود ببرید.

4- مکرراً زمانی که رفتار مناسب دارد او را تشویق کنید.

5- اگر رفتار نامناسب داشت آرام باشید. کنار جاده توقف کنید و از محروم‌سازی موقتی در صندلی خودش استفاده کنید. بعد از اینکه آرام شد از او تشکر کنید که آرام شده و مسیر را ادامه دهید.

اگر کودک دوست ندارد این مسیر را بروید این تکنیک مؤثر نیست، بلکه از اول به مسیر خود ادامه دهید و او را نادیده بگیرید.

مشکلات رفتاری هنگام غذا خوردن:

بعضی کودکان هنگام غذا خوردن غذا را می‌ریزند، با دهان باز غذا می‌خورند و با دهان پر صحبت می‌کنند، آرام سر سفره نمی‌نشینند و بالا و پایین می‌پرند.

زمانی که این رفتارها ادامه یابد والدین با تهدید کردن با کودک برخورد می‌کنند و نهایتاً زمان غذا خوردن برای والدین و کودک ناخوشایند می‌گردد.

مهمترین قدم در بهبود این رفتارها جذاب کردن فضایی است که به غذا خوردن اختصاص یافته است.

توصیه‌های زیر در کاهش مشکلات هنگام غذا خوردن کمک کننده است:

1- برنامه‌ای بگذارید که همه‌ی اعضای خانواده در آن شرکت داشته باشند. مثلاً هنگام غذا خوردن هر کس راجع به اتفاقات آن روز خود صحبت کند. در مورد کودکان کوچک‌تر، مادر به آنها کمک می‌کند و بیشتر روی کارهای مثبت او تمرکز می‌کند.

2- والدین باید الگوی خوبی برای کودکان باشند و رفتارهای غلطی هنگام غذا خوردن نداشته باشند که کودک یاد بگیرد.

3- در هنگام غذا خوردن تلویزیون نگاه نکنید.

4- اجازه ندهید کودک اسباب‌بازی‌های خود را سر میز غذا بیاورد.

5- اگر کودک رفتار نامناسب سر میز غذا نشان داد باید پیامد آن را فوراً تجربه کند. مثلاً از محروم‌سازی موقتی استفاده نمائید. بهترین کار این است که صندلی او را در حالی که روی آن نشسته کنار بکشید و خودتان به مکالمه ادامه می‌دهید و به کودک توجه نکنید.

6- به عنوان قانون کلی در صورتی که در طول یک وعده غذا بیش از سه بار مجبور به محروم‌سازی موقتی شدید، آن وعده غذا برای کودک تمام شده خواهد بود و تا زمان وعده‌ی بعدی هیچ گونه خوراکی دریافت نخواهد کرد.

7- می‌توانید از طریق بازی، اصول رفتاری صحیح را هنگام غذا خوردن با کودک تمرین کنید. مثلاً در بازی یک مهمانی گرفته و وانمود کنید که غذا می ‌خورید. استفاده از تشکر در هنگام غذا گرفتن، غذا خوردن با دهان بسته و... را با کودک خود تمرین کنید.

در سن 4-3سالگی می‌توان قوانین را برای کودک توضیح داد و در صورت انجام آنها او را تشویق کرد.

بعضی کودکان در غذا خوردن خیلی سخت‌گیر و ایراد‌گیر هستند در این صورت:

- به او مقادیر کم غذا بدهید و در صورت اتمام اگر باز هم تمایل داشت بیشتر بدهید.

- تا زمانی که غذا را تمام نکرده به او دسر ندهید.

- بین وعده های غذای اصلی خوراکی‌های اضافی را حذف کنید.

- مدت زمان غذا خوردن را محدود کنید و در انتهای آن، بشقاب کودک را از جلوی وی بردارید.

- بطور مداوم به او گوشزد نکنید که غذا بخورد.

مشکلات در زمان لباس پوشیدن:

بسیاری از کودکان لجباز در لباس پوشیدن مقاومت می‌کنند و یا در پوشیدن یک لباس نامناسب پافشاری می‌نمایند. در سن 2-3 سالگی کودک علاقه دارد خودش لباس بپوشد.

در سن 3 سالگی فقط لباس‌های بزرگ را می‌توانند خودشان بپوشند.

در سن 4 سالگی آنها می‌توانند دکمه‌های بزرگ را ببندند.

در 5 سالگی غیر از بستن بند کفش، بقیه‌ی لباس‌هایشان را می‌توانند خودشان بپوشند.

همچنین کودکان، درآوردن لباس را قبل از پوشیدن آن‌ها یاد می‌گیرند.

با عمل به توصیه‌های زیر شاید بتوان بخشی از مشکلات لباس پوشیدن را برطرف نمود:

1- به کودک قدرت انتخاب بدهید ولی محدودیت داشته باشید، مثلاً قبل از مدرسه رفتن بین دو لباس امکان انتخاب بدهید.

2- فرصت و زمان کافی برای لباس پوشیدن بدهید. زیرا هرچه عجله به خرج دهید او مقاومت بیشتری نشان خواهد داد.

3- لباس پوشیدن را با شوخی همراه کنید، آواز بخوانید و با نگاه کردن به پنجره او را منصرف کنید.

4- از توجه کردن و توصیف‌های زیاد استفاده کنید، مثلاً بگویید ما جوراب را روی پا می‌کشیم.

5- در کودکانی که به مهد کودک می‌روند یک برنامه‌ی منظم باید داشته باشیم، مثلاً بعد از بیدار شدن مسواک زدن، شانه کردن موها و لباس پوشیدن انجام گیرد.

6- برای کودک 5-4 ساله یک ساعت رومیزی در معرض دید باشد تا مدت زمانی را که برای لباس پوشیدن نیاز دارد به او نشان دهد. اگر در مدت زمان تعیین شده لباس را به طور کامل پوشید تشویق گردد.

خلاصه:

کودکان مبتلا به اختلالهای رفتاری مشکلات فراوانی را برای والدین خود به وجود می آورند. این کودکان رفتارهایی از خود نشان می دهند که تأثیر منفی بر اطرافیانشان می گذارد و واکنشهای اشتباه این افراد در پاسخ به رفتار آنها نیز متقابلاً به کودکان بر می گردد. آشنایی والدین با این دسته اختلالات به تشخیص زودرس و در نتیجه درمان آنها کمک می کند.

برخی از این اختلالات عبارتند از:

1- اختلال کج خلقی (قشقرق به پا کردن) که طیف گستردهای از نق نق کردن کودکان تا پرت کردن اشیاء و افتادن روی

زمین را در برمی گیرد یا حتی نگه داشتن نفس خود تا زمانی که ضعف می کند که با توجه بیشتر به رفتارهای مثبت کودکان، مداخله سریع در حل مشکلات، نادیده گرفتن کج خلقی و...... قابل کنترل است.

2- پرخاشگری که بسیاری از کودکان لجباز برای به دست آوردن آنچه میخواهند پرخاشگری می کنند. با یاد دادن روشهای جایگزین برای پرخاشگری، دور کردن کودک از محیط همراه با پرخاشگری و در نهایت استفاده از محرومیت موقت و روشهای دیگر می توان این حمله را کنترل کرد.

3- دروغگویی که کودکان گاهی برای گفتن تصورات خود از دروغ استفاده می کنند و گاهی نیز دروغ گفتن برای بدست

آوردن چیزی صورت می گیرد. در این مورد است که باید به کودک آموزش داد که این روش اشتباه است.

4- مشکلات خواب کودکان، ترس و اضطراب کودکان، بیدار شدن مکرر در طول شب و کابوسهای شبانه که طریقهی

برخورد با آنها در هر قسمت توضیح داده شد.

خودآزمایی:

1- کدامیک از راهکارهای زیر در حل مشکل کج خلقی یا قشقرق کودکان مؤثر است؟

الف) برای کنترل قشقرق با دلیل و منطق با کودک صحبت کنیم.

ب) به نیازهای اساسی کودک مثل خستگی یا گرسنگی توجه کنیم.

ج) در همه شرایط باید کج خلقی را نادیده گرفت.

د) به کودک اجازه صحبت کردن ندهیم.

2- کدامیک از راهکارهای زیر در کنترل پرخاشگری کودکان موثر می باشد؟

الف) یاد دادن روشهای جایگزین به او.

ب) فراهم کردن همه نیازها و خواستههای او.

ج) در مواردی که راهکارهای دیگر مؤثر نبود استفاده از تنبیه بدنی.

د) استفاده از پند و نصیحت.

3- راهکار درست دربرخورد با کابوسهای شبانه کودکان چیست؟

الف) مشکلی نیست نیاز به اقدام خاصی ندارد.

ب) با صدای ملایم و حفظ آرامش به او اطمینان دهید که جایش امن است.

ج) اگر کاملاً بیدار نشده او را بیدار کنید.

د) به او اجازه دهید که بعد از کابوس به اتاق خواب شما بیاید.

4- جهت کاهش مشکلات کودکان هنگام غذا خوردن چه روشهایی مفید است؟

الف) در هنگام غذا خوردن تلویزیون نگاه کند و سرگرم باشد.

ب) نباید بلافاصله اقدامی انجام دهیم بلکه تنبیه را به وقت دیگری موکول کنیم.

ج) از طریق بازی اصول رفتاری صحیح را با کودک تمرین کنیم.

د) اجازه دهیم کودک اسباببازی خود را سر میز بیاورد.

5- کدامیک از جملات زیر در آمادهسازی کودک برای تولد فرزند جدید کمک کننده است؟

الف) دوست داری نوزاد جدید دختر باشد یا پسر.

ب) بچهای که به دنیا میآید برای تو یک همبازی خواهد شد.

ج) اجازه نداری به نوزاد دست بزنی.

د) تو می توانی با من به کلینیک بیایی و صدای قلب نوزاد را بشنوی.

7 ساله به چند ساعت خواب در شب نیاز دارد؟ - -6 کودک 6

10 ساعت. - الف) 11

9 ساعت. - ب) 10

11 ساعت. - ج) 12

8 ساعت. - د) 9

7- اگر منشا دروغگویی کودک آرزوهای او باشد چگونه باید با او رفتار کنیم؟

الف) بهترین کار این است که حقایق را لابلای داستان بیان کنیم.

ب) باید به کودک بگوییم که دروغ گفتن اشتباه است و مهم این است که حقیقت را بگوید.

ج) باید کودک را تنبیه کنیم و او را متوجه کار اشتباهش بکنیم.

د) نیاز به اقدام خاصی ندارد و با بزرگ شدن کودک این مشکل حل می شود.

0
از سوی دیگر، اگر رفتاری با انتظارات مشترک اعضای جامعه و یا یک گروه یا سازمان اجتماعی سازگار نباشد و بیشتر افراد آن را ناپسند و یا نادرست قلمداد کنند، کجروی اجتماعی تلقّی می شود. سازمان یا هر جامعه ای از اعضای خود انتظار دارد که از ارزش ها و هنجارهای خود تبعیت کنند. اما طبیعی است که همواره افرادی در جامعه یافت می شوند که از پاره ای از این هنجارها و ارزش ها تبعیت نمی کنند. افرادی که همساز و هماهنگ با ارزش ها و هنجارهای جامعه و یا سازمان باشند، «همنوا» و یا «سازگار» و اشخاصی که برخلاف هنجارهای اجتماعی رفتار کنند و بدان ها پای بند نباشند، افرادی «ناهمنوا» و «ناسازگار» می باشند. در واقع، کسانی که رفتار انحرافی و نابهنجار آنان دائمی باشد و زودگذر و گذرا نباشد، کجرو یا منحرف نامیده می شوند. این گونه رفتارها را انحراف اجتماعی یا (Social Devianced) و یا کجروی اجتماعی گویند. حال سؤال این است که چگونه تشخیص دهیم رفتاری از حالت عادی و ـ به اصطلاح ـ نرمال خارج شده و به حالتی غیرنرمال و نابهنجار تبدیل شده است؟
در این جا ملاک ها و معیارهایی وجود دارد. با این معیارها و ملاک ها می توان تشخیص داد که رفتاری در یک سازمان، نهاد و یا جامعه ای عادی و مقبول و نرمال است، یا غیر عادی، غیرنرمال و نابهنجار. عمدتاً چهار معیار برای این امر وجود دارد:

1 - ملاک آماری:

از جمله ملاک های تشخیص رفتار نابهنجار، روش توزیع فراوانی خصوصیات متوسط است که انحراف از آن، غیر عادی بودن را نشان می دهد. کسانی که بیرون از حد وسط قرار دارند، افراد نابهنجار تلقّی می شوند و رفتار آنان رفتاری غیرنرمال و انحرافی تلقی می شود. برای مثال، از نظر آماری وقتی گفته می شود که حجاب برای بانوان در جامعه امری مرسوم و پذیرفته شده است، یعنی بیشتر افراد جامعه آن را پذیرفته اند، بنابراین، صفتی که بیشتر افراد جامعه بپذیرند، خارج از هنجار تلقّی نشده و غیر طبیعی و نابهنجار محسوب نمی گردد.

2. ملاک اجتماعی:

انسان موجودی اجتماعی است که باید در قالب الگوهای فرهنگی و اجتماعی زندگی کند. اینکه تا چه حد رفتار فرد با هنجارها، سنّت ها و انتظارات جامعه و یا نهاد و سازمان خاصی مغایرت دارد و جامعه چگونه درباره آن قضاوت می کند، معیار دیگری برای تشخیص رفتار نابهنجار و بهنجار است. یعنی رفتاری که مورد قبول افراد نباشد و مثلا با پوشیدن لباس خاصی از سوی افراد جامعه با عکس العمل آنان مواجه شویم، این گونه رفتارها نابهنجار تلقّی می شود. البته، این معیار هم در همه جوامع امری نسبی است.

3. ملاک فردی:

از جمله ملاک های تشخیص رفتار نابهنجار، میزان و شدت ناراحتی است که فرد احساس می کند. یعنی اگر این رفتار خاص، با ارزش ها و هنجارهای اجتماعی سازمان خاصی مثلا فرهنگیان و یا کل افراد جامعه ناسازگار باشد، یعنی به سازگاری فرد لطمه بزند و با عکس العمل افراد آن جامعه یا آن نهاد مواجه گردد، چنین رفتاری نابهنجار تلقّی می شود.

4. ملاک دینی:

علاوه بر این، در یک جامعه دینی و اسلامی، معیار و ملاک دیگری برای تشخیص رفتارهای بهنجار از نابهنجار وجود دارد; چرا که معیارهای مزبور، معیارهایی است که توسط افراد یک جامعه با قطع نظر از نوع اعتقادات، مورد پذیرش واقع می شود; یعنی افراد جامعه در خصوص ارزش یا هنجاری بودن موضوع خاص توافق نموده، در عمل به آن پای بندند و متخلفان را بسته به نوع و اهمیت هنجار، تنبیه می کنند. امّا در یک جامعه دینی و اسلامی معیارهای فوق برای ارزش های اجتماعی است و در آنجا کارایی دارد. معیار تشخیص ارزش ها و هنجارهای دینی به وسیله آموزه های دینی تعیین می شود. ممکن است رفتاری خاص در همان اجتماع هنجار تلقّی نشود و مرتکبان را کسی توبیخ و یا سرزنش نکند ولی در شرایطی خاص ارتکاب چنین عملی در یک جامعه دینی هنجارشکنی تلقّی شود. برای مثال، خوردن و آشامیدن در روزهای عادی و حتی در یک جامعه دینی هنجار شکنی تلقّی نمی شود. ولی اگر همین عمل در جامعه مذکور و در ماه مبارک رمضان و در ملأ عام صورت گیرد، تخطی از هنجارهای دینی تلقّی شده، مجازات سختی هم از نظر دینی و شرعی و هم از نظر اجتماعی در انتظار مرتکب چنین عمل ناپسندی می باشد.
بنابراین، معیار دیگر تشخیص رفتارهای نابهنجار و بهنجار در جامعه دینی، تطبیق و سازگاری و یا عدم تطبیق و ناسازگاری با آموزه ها و هنجارهای دینی است. اگر عمل و رفتاری با هنجارها و آموزه های دینی سازگار باشد، عملی بهنجار و اگر ناسازگار باشد، عملی نابهنجار تلقّی می شود.
بنا بر این ملاک های اجتماعی، ملاکهای فردی و ملاکهای دینی معیاری برای تشخیص رفتارهای هنجار یا نا بهنجار اند.
حال سؤال این است که آسیب ها و انحرافات اجتماعی چگونه پدید می آیند و عوامل پیدایش آسیب ها و انحرافات اجتماعی کدامند؟ بررسی و ریشه یابی انحرافات اجتماعی از اهمیّت زیادی برخوردار است. انحرافات و مسائل اجتماعی امنیت اجتماعی را سلب و مانعی برای رشد و توسعه جامعه محسوب می شود. به طور کلی، هر رفتاری که از آدمی سر می زند، متأثر از مجموعه ای از عوامل است که به طور معمول در طول زندگی سر راه وی قرار دارد و وی را به انجام عملی خاص وادار می کند.
هر چند بررسی عمیق انحرافات اجتماعی مجال دیگری می طلبد، اما به اجمال، به چند عامل مهم پیدایش انحرافات اجتماعی اشاره می گردد.
عوامل به وجودآورنده انحراف و کجروی در جوامع مختلف یکسان نیست و مناطق از نظر نوع جرم، شدت و ضعف، تعداد، و نیز از نظر عوامل متفاوتند. این تفاوت ها را می توان در شهرها، روستاها و حتی در مناطق مختلف و محله های یک شهر مشاهده کرد. در هر جامعه و محیطی سلسله عواملی همچون شرایط جغرافیایی، اقلیمی، وضعیت اجتماعی، اقتصادی، موقعیت خانوادگی، تربیتی، شغلی و طرز فکر و نگرش خاصی حاکم است که هر یک از این ها در حسن رفتار و یا بدرفتاری افراد مؤثر است.
شهرنشینی لجام گسیخته، گسترش حاشیه نشینی و فقر، اتلاف منابع و انرژی را به دنبال دارد. حاشیه نشینی در شهرها، با جرم رابطه مستقیم دارد. تنوع و تجمل، اختلاف فاحش طبقات اجتماعی ساکن شهرهای بزرگ، تورّم و گرانی هزینه های زندگی، موجب می شود تا افراد غیر کارآمد که درآمدشان زندگی ایشان را کفاف نمی دهد، برای تأمین نیازهای خود، دست به هر کاری هر چند غیر قانونی بزنند. از دیگر عوامل محیطی جرم، می توان فقر، بیکاری، تورّم و شرایط بد اقتصادی نام برد که بر همه آحاد جامعه، اقشار، گروه ها و نهادها تأثیر گذاشته و آنان را تحت تأثیر قرار می دهد.4
در پیدایش انحرافات اجتماعی و رفتارهای نابهنجار و آسیب زا عوامل متعددی به عنوان عوامل پیدایش و زمینه ساز می تواند مؤثر باشد:
عوامل فردی: جنس، سن، وضعیت ظاهری و قیافه، ضعف و قدرت، بیماری، عامل ژنتیک و....
عوامل روانی: حساسیت، نفرت، ترس و وحشت، اضطراب، کم هوشی، خیال پردازی، قدرت طلبی، کم رویی، پرخاشگری، حسادت، بیماری های روانی و...
عوامل محیطی: اوضاع و شرایط اقلیمی، شهر و روستا، کوچه و خیابان، گرما و سرما و....
عوامل اجتماعی: خانواده، طلاق، فقر، فرهنگ، اقتصاد، بی کاری، شغل، رسانه ها، مهاجرت، جمعیت و....
از آنجا که ممکن است در پیدایش هر رفتاری، عوامل فوق و یا حتی عوامل دیگری نیز مؤثر باشد، از این رو، نمی توان به یک باره فرد بزهکار را به عنوان علت العلل در جامعه مقصر شناخت و سایر عوامل را نادیده گرفت.
اگر فرد، هر چند برای سرگرمی و تنوع و تفرّج دست به بزهکاری بزند، این کار وی که زمینه ای خواهد بود تا به سمت و سوی بزهکاری سوق یابد. دلیل عمده این کار، چگونگی شروع به انجام عمل بزهکارانه و کشیده شدن فرد به این راه است. افراد بزهکار افرادی هستند که همه زمینه ها و شرایط لازم برای انحراف در آنان وجود دارد. مهم ترین عامل در انحراف افراد و ارتکاب عمل نابهنجار، فردی است که موجب سوق یافتن وی به سمت بزهکاری می شود; چرا که فردی که می خواهد اولین بار دست به بزهکاری بزند، نیازمند فردی است که او را راهنمایی کرده و به این سمت هدایت نماید.
دومین عامل، امکانات و شرایطی است که فرد در اختیار دارد و زمینه ارتکاب وی را برای اعمال خلاف اجتماع فراهم می آورد.
فقر در خانواده، عدم تأمین نیازهای اساسی خانواده، دوستان ناباب، محیط آلوده و...نیز از عوامل روی آوری فرد به بزهکاری است.
در عین حال، به طور مشخص می توان عوامل عمده زیر را به عنوان بسترها و زمینه های پیدایش انحرافات اجتماعی و یا هر رفتار نابهنجار نام برد; عواملی که نقش بسیار تعیین کننده ای در پیدایی هر رفتاری، اعم از بهنجار و یا نابهنجار، ایفا می کنند. در عین حال، مهم ترین عامل یعنی خود فرد نیز نقشی تعیین کننده ای در این زمینه بازی می کنند. اجمالا، علل و عوامل پیدایش آسیب های اجتماعی، به ویژه در میان نوجوانان و جوانان را می توان به سه دسته عمده تقسیم نمود:
1. عوامل معطوف به شخصیت
2. عوامل فردی
3. عوامل اجتماعی

الف. عوامل شخصیتی

این دسته از عوامل معطوف به عدم تعادل روانی، شخصیتی و اختلال در سلوک و رفتار است که به برخی از آن ها اشاره می شود:
ویژگی های شخصیتی افراد بزهکار و کجرو:معمولا ویژگی های شخصیتی افراد بزهکار، بی قاعدگی رابطه و ارتباط میان فرد و جامعه و ارتکاب رفتارهای نابهنجار و خلاف مقررات اجتماعی است، ولی معمولا از نظر مرتکب و عامل آن در اصل و یا در مواقعی خاص، این گونه رفتارها ناپسند شمرده نمی شود. افراد روان رنجور و روان پریش نسبت به ارزش ها، هنجارها و مقررات اجتماعی بی تفاوت بوده و کمتر آن ها را رعایت می کنند. اعمال و شیوه های رفتاری این گونه افراد نظام اجتماعی را متزلزل و گاهی نیز مختل می کند و موجب می شود که رعایت ارزش های اخلاقی و هنجارها در جامعه و نزد سایر افراد زیرسؤال رفته و آن را به پایینترین سطح عمل تنزل دهد.
برخی از مشخصه های بارز و برجسته شخصیتی این گونه افراد، خودمحوری، پرخاشگری، هنجارشکنی، فریبندگی ظاهری و عدم احساس مسئولیت می باشد. این گونه افراد به پیامد عمل خود نمی اندیشند، در کارهای خود بی پروا و بی ملاحظه هستند و در پند گرفتن از تجربیات، بسیار ضعیف بوده و در قضاوت های خود یک سویه می باشند. این نوع شخصیت ها عمدتاً از محیط اجتماع، خانه و مدرسه فرار کرده، پای بند قواعد، مقررات و هنجارهای اجتماعی نیستند و به دنبال هر چیزی می روند که جلب توجه کند. حتی در پوشش و سبک و شکل ظاهری خویش، به ویژه در شیوه لباس پوشیدن، آرایش مو و صورت به گونه ای که خلاف قاعده و خلاف سبک مرسوم سایر افراد اجتماع باشد، عمل می کنند تا جلب توجه نمایند.
گروهی از افراد بزهکار و کجرو نیز ویژگی های شخصیتی دیگری دارند; خودمحور و پیوسته به تمجید و توجه دیگران نیازمندند و در روابط خود با مردم به نیازها و احساسات آنان توجه نمی کنند. این افراد اغلب با رؤیاهایی در مورد موفقیت نامحدود و درخشان، قدرت، زیبایی و روابط عاشقانه آرمانی سرگرم اند. اغلب این افراد والدینی داشته اند که از نظر عاطفی نسبت به آنان بی توجه اند یا سرد و طردکننده بوده و یا بیش از حدّ به آنان محبت کرده و ارج می نهند.آنان به علت سرکوب خواسته ها و فقدان ارضای تمایلات درونی، از کانون خانواده بیزار شده و به رفتارهای نابهنجار نظیر فرار از خانه، ترک تحصیل، سرقت و اعتیاد گرایش پیدا می کنند.
گروهی نیز افرادی برون گرا و به دنبال لذت جویی آنی هستند، دَم را غنیمت می شمارند، دوست دارد در انواع میهمانی ها و جشن ها شرکت کنند، تشنه هیجان و ماجراجویی اند، به همین دلیل برای لذت جویی دست به اعمال خلاف و بزهکارانه می زنند.سرانجام گروهی از افراد بزهکار نیز مشخصه بارزشان، پرجوش و خروشی و بیان اغراق آمیز، هیجانی، روابط طوفانی بین فردی، نگرش خودمدارانه و تأثیرپذیری از دیگران است. این گونه شخصیت ها برای آنکه «خود»ی نشان دهند، هر تجربه ای را حتی اگر برای آنان گران تمام شود، انجام می دهند. هیجان طلبی، ماجراجویی، تنوع طلبی، کنجکاوی، استقلال طلبی افراطی، خودباختگی احساسی و غلبه کنش های احساسی بر کنش های عقلانی از جمله مشکلات رفتاری است که فرد را به سوی موقعیت های خطرزا و ارتکاب اعمال بزهکارانه رهنمون می کند.
از دیگر مشکلات روحی ـ روانی که منجر به رفتارهای ضداجتماعی می شود، می توان به ضعف عزّت نفس، احساس کهتری، فقدان اعتماد به نفس، احساس عدم جذابیت، افسردگی شدید، شیدایی و اختلال خلقی اشاره نمود. چنین افرادی معمولا مستعد انجام رفتارهای نسنجیده و انحرافی هستند.

ب. عوامل فردی

در حوزه عوامل فردی، می توان به موارد ذیل اشاره نمود:
1. آرزوهای بلند;
2. خوش گذرانی و لذت طلبی;
3. قدرت، استقلال و عافیت طلبی;
4. زیاده خواهی;
5. بی بندوباری و لاابالی گری;
6. بی هویتی و بی هدفی در زندگی.
افراد گاهی اوقات برای رسیدن به آمال و آرزوهای بلند و دست نیافتنی و مدینه فاضله ای که رسانه های ملی و یا ماهواره ها تبلیغ می کنند، مرتکب جرایم می شوند. گاهی اوقات هم ارتکاب جرایم را فقط یک کار تفنّنی و به عنوان گذران اوقات فراغت می دانند با اینکه ممکن است در خانه و محیط اطراف خود مشکل حادی هم نداشته باشند که آنان را مجبور به ارتکاب رفتار نابهنجار نماید، ولی فقط به خاطر اینکه در چند روز زندگی خوش باشند، دست به ارتکاب اعمال خلاف عرف و اجتماع می زنند.
گاهی نیز افراد از نعمت خانواده و والدین عاطفی برخوردارند، اما به خاطر شکست در تحصیلات و ناتوانی در ادامه تحصیل، تحقیر معلمان و فشارهای بی مورد والدین مجبور می شوند خود را به گونه ای دیگر نشان دهند و ـ به اصطلاح ـ «خودی» نشان دهند. و این حکایت از میل به استقلال طلبی، قدرت طلبی و یا عافیت طلبی در نوجوانان و جوانان دارد که به دلیل عدم ارضای صحیح آن دست به ارتکاب اعمال ناشایست می زنند.عده ای از نوجوانان نیز به دلیل روحیه تنوع طلبی و زیاده خواهی و عدم تربیت صحیح و عدم هدایت درست این غریزه طبیعی، دست به اعمال خلاف می زنند.گاهی هم عده ای ممکن است دارای زندگی مرفهی باشند و هیچ گونه کمبود مالی و عاطفی نداشته باشند، ولی به دلیل اینکه روحیه فاسدی دارند و ـ به اصطلاح ـ بی بند و بار و بی هویت اند و یا هدفی در زندگی ندارند، میل به بزهکاری پیدا می کنند.

ج. عوامل اجتماعی

در بررسی آسیب ها و انحرافات اجتماعی، به عنوان یک پدیده اجتماعی، به علل اجتماعی انحرافات می پردازیم. به هر حال، عوامل متعددی در این زمینه نقش دارند که در اینجا به برخی از آن ها اشاره می گردد:

1. عدم پای بندی خانواده ها به آموزه های دینی:

مطالعات و تحقیقات نشان می دهد تا زمانی که اعضای جامعه پای بند به اعتقادات مذهبی خود باشند، خود و فرزندانشان به فساد و بزهکاری روی نمی آورند. در پژوهشی که توسط مرکز ملی تحقیقات اجتماعی کشور مصر در سال 1959 صورت گرفته است، 72 درصد نوجوانان بزهکار، که به دلیل سرقت و دزدی توقیف و یا زندانی شده بودند، نماز نمی گزاردند و 53 درصد آنان در ماه رمضان روزه نمی گرفتند. به هر حال، این اندیشه که کاهش ایمان مذهبی یکی از علل عمده افزایش نرخ جرم در جوامع پیشرفته و غربی است، نظری عمومی است. تحقیقات صورت گرفته در کشور نیز مؤید همین نظریه است.بنابراین، افزایش انحرافات اجتماعی می تواند ناشی از عدم پای بندی خانواده ها به آموزه های دینی باشد.

2. آشفتگی کانون خانواده:

از دیگر مؤلفه های مهم در سوق یافتن نوجوانان و جوانان به سمت و سوی بزهکاری و انحرافات اجتماعی، گسسته شدن پیوندهای عاطفی و روحی میان اعضای خانواده است. هر چند در بسیاری از خانواده ها، پدر و مادر دارای حضور فیزیکی هستند، اما متأسفانه حضور وجودی و معنوی آنان برای فرزندان محسوس نیست. در چنین وضعیتی، فرزندان به حال خود رها شده، ارتباط آنان با افراد مختلف بدون هیچ نظارت، ضابطه و قانون خاصی در خانوده صورت می گیرد. روشن است که چنین وضعیتی زمینه را برای خلأ عاطفی فرزندان فراهم می کند.
در برخی از خانواده ها پدر، مادر و یا هر دو، بنا به دلایلی همچون طلاق و جدایی، مرگ والدین و... نه حضور فیزیکی دارند و نه حضور معنوی. در این گونه خانواده ها که با معضل طلاق و جدایی مواجه هستند، فرزندان پناهگاه اصلی خود را از دست داده، هیچ هدایت کننده ای در جریان زندگی نداشته، در پاره ای از موارد به دلیل نیافتن پناهگاه جدید، در دریای موّاج اجتماع، گرفتار ناملایمات می شوند.
علاوه بر طلاق، مرگ پدر و یا مادر نیز بسان آواری سهمگین بر کانون و پیکره خانواده سایه افکنده، و در برخی موارد به دلیل بی توجهی یا کم توجهی به فرزندان و جایگزین شدن عنصر نامناسب به جای فرد از دست رفته، ضعیف شدن فرایند نظارتی خانواده، افزایش بیمارگونه بحران های روحی و روانی فرزندان و... موجب روی آوری فرد به ناهنجاری ها و انحرافات اجتماعی می شود.
بر اساس نتایج یک پژوهش، 47 نفر از جامعه آماری به نحوی از انحا از جمله عوامل کلیدی و مهم بزهکاری خویش را والدین، خانواده، بی توجهی، بی موالاتی و عدم نظارت آنان دانسته اند; به عبارت دیگر، از نظر آنان والدین ایشان در بزهکاری شان نقش داشته اند. بر اساس نظریه «کنترل» دورکیم که معتقد است ناهمنوایی و هنجارشکنی و کجروی افراد ریشه در عدم کنترل صحیح و کارای آنان دارد، به طوری که هرچه میزان کنترل اجتماعی بیشتر باشد و نظارت های گوناگون از راه های رسمی و غیررسمی، بیرونی و درونی، مستقیم و غیرمستقیم توسط والدین و جامعه وجود داشته باشند و حساسیت مردم و مسئولان افزایش یابد، میزان همنوایی مردم بیشتر خواهد بود، نیز بیانگر همین مسئله است که آشفتگی کانون خانواده یکی از عوامل مهم سوق یافتن فرزندان به سوی انحرافات اجتماعی است.همچنین با توجه به پژوهش های صورت گرفته در این زمینه، سارقان عمده عوامل سارق شدن خویش را «بد رفتاری، بداخلاقی، بی تفاوتی، بدزبانی و عدم برآورده شدن انتظارات از سوی همسر، خانواده و والدین» دانسته اند. در یک پژوهش، حدود 68 درصد سارقان معتقدند که والدینشان در گرایش آنان به سرقت نقش داشته اند.با توجه به همین پژوهش، عدم رضایت از رفتار والدین، تربیت ناصحیح، عدم کنترل و نظارت بر فرزندان، مشکلات عاطفی ناشی از فوت یکی از والدین، بی تفاوتی والدین، بی سوادی آنان و... جملگی حکایت از عدم امکان و یا عدم کنترل و نظارت فرزندان توسط والدین داشته و از آن رو که ارتباط صمیمانه والدین با فرزندان در این پژوهش به میزان قابل توجهی کم بوده و والدین نسبت به فرزندان خویش بی توجه بوده اند، این گونه رفتارها موجب سرخوردگی فرزندان شده، زمینه ساز بروز مشکلات رفتاری برای آنان شده است. روی آوری به سرقت یکی از راه های برون رفت از نظر جوانان در این پژوهش تلقّی شده است.

3.طرد اجتماعی:

چگونگی برخورد دوستان، افراد فامیل و همسایگان با فرد بزهکار، در نوع نگاه متقابل وی با دیگران تأثیر بسزایی دارد. در مجموع، اگر این برخوردها قهرآمیز و به صورت طرد فرد از محیط اجتماعی باشد، جدایی وی از جامعه سرعت بیشتری می یابد. این نوع برخورد، همواره به عنوان هزینه ارتکاب هر جرمی مدّنظر است. علاوه بر این، افرادی که دارای منزلت و پایگاه اجتماعی پایینی هستند و یا از نقص عضو، بیماری جسمی، روحی، و مشاغل پایین خود یا والدین شان رنج می برند، نیز از سوی افراد جامعه مورد بی مهری قرار گرفته و ناخواسته طرد می شوند. این گونه افراد برای جبران این نوع کمبودها، و شاید هم برای رهایی از این گونه بی مهری ها و معضلات، دست به ارتکاب جرایم و انواع انحرافات اجتماعی می زنند.

4.نوع شغل:

از دیگر متغیرهایی که در مطالعات و تحقیقات صورت گرفته در زمینه ارتکاب بزهکاری و انحرافات اجتماعی نقش بسزایی دارد، و مورد تأکید قرار گرفته است، ارتباط نوع شغل افراد با انحراف و بزهکاری است. همواره رابطه ای بین وضع فعالیت و شغل فرد با نوع رفتارهای وی وجود دارد. گرچه بین بی کاری و سابقه جرم و زندانی و دفعات ارتکاب جرم، رابطه معناداری مشاهده می شود، ولی این امر بدین معنا نیست که لزوماً بیکاری علت تکرار جرم باشد; زیرا ممکن است این رابطه به صورت معکوس باشد; یعنی کسانی که بیشتر مرتکب جرم می شوند، بیشتر شغل خود را از دست داده و بیکار می شوند. در یک مطالعه، 79 نفر، که بر اثر زندان شغل خود را از دست داده بودند، دارای دلایل متفاوتی بودند. از جمله، بی اعتماد شدن مدیریت، (38 نفر)، مقررات مربوط به کارکنان دولت (19 نفر)، غیبت طولانی از محیط کار (12 نفر) و از دست دادن سرمایه (10 نفر). از جمله نکات مهم در نوع شغل، حساس بودن و اهمیت شغل است. هر چه شغل فرد مهم تر و از حساسیت بیشتری برخوردار باشد، هزینه ارتکاب جرم نیز افزایش می یابد. این مهم در خصوص مشاغل دولتی حایز اهمیت است. در حالی که، بیشتر مشاغل مستقل چنین حساسیتی ندارند و مجازات زندان موجب از دست دادن شغل مذکور نمی شود. بر اساس نتایج یک تحقیق، با افزایش مدت زندان و حبس، دفعات از دست دادن شغل افراد نیز افزایش می یابد.
علاوه بر این، مشاغل دارای اعتبار و منزلت اجتماعی پایین و کم درآمد نیز موجب می شود که فرد صاحب چنین شغلی برای جبران هزینه های زندگی و افزایش اعتبار و یا منزلت خویش به شغل های دوم و سوم روی آورده، و ناخواسته از خانه، کاشانه، زن و فرزندان و تربیت آنان غافل شده، موجبات گسست، تلاشی خانواده و انحرافات آنان را فراهم آورد. در یک پژوهش از میان سارقان، بالاترین تراکم مشاغل افراد سارق، مربوط به مشاغل کارگری، رانندگی و دامداری بوده است. عموماً مشاغل افراد سارق، از نوع مشاغل سطح متوسط به پایین جامعه است. این نوع مشاغل عموماً پرزحمت و کم درآمد می باشد.

0
آموزش و پرورش اجباری به عنوان یک سازمان نگهبان باعث دور شدن کودکان از ورود به کار و خیابان شده و در این بین چهار وظیفه اساسی به عهده گرفته است. از جمله وظایف مراقبت و نگهداری، توزیع افراد میان نقش های شغلی، یادگیری ارزشهای مسلط و تحصیل دانش و مهارت هایی از نظر اجتماعی پسندیده. لذا در این بین نقش خانواده ها که به طور سنتی مهارت ها را انتقال می دادند کمرنگ شده و این نقش به نهاد آموزش و پرورش سپرده شده.
آموزش و پرورش رسمی و دولتی علاوه بر کارکردهای آشکار خود کارکردهای پنهانی که باعث می شود کودکان در تعامل اجتماعی خود با کادر مدرسه به واسطه ماهیت انضباط و سازماندهی خشک که وجود دارد به پذیرش بی چون و چرای نظم اجتماعی موجود رو آورده و جایگاه خود را بشناسند و آرام در آن قرار گیرند.
آموزش و پرورش در واقع بر پیشرفت تحصیلی کودکان تاثیر دارد ولی این پیشرفت تحت تاثیر عواملی چون کیفیت، کنش متقابل بین معلم و دانش آموز، جو همکاری و مراقبت میان معلمان و دانش آموزان و تدارک سازمان یافته مطالب درسی می باشد. مدارسی که محیط یادگیری عالی فراهم می نمایند همیشه از لحاظ دسترسی به منابع مادی ارجح تر نیستند. ولی دسترسی خانواده ها به منابع مادی یکی از اولویت هایی است که باعث می شود خانواده های نسبتا ممتاز به مدارس خاصی بروند. وجود کیفیت آموزش، جو اجتماعی مناسب، الگوهای کار مدرسه، جذب معلمان کارآمد و ایجاد انگیزش در مدارس خاص می تواند زمینه های یک دور خود به خود تکرار شونده نابرابری های اجتماعی را به وجود آورده و حفظ نماید.
فقر یکی از علت های اصلی به وجود آوردن طبقات فرودست می باشد این طبقات قادر به مشارکت در فعالیت های جامعه نبوده و فاقد شرایط زندگی وتسهیلات معمول در جامعه هستند و یا به تعبیر هورتن: اشخاص آنقدر پول ندارند که حداقل استاندارد سلامت و بقا را دارا باشند.
در باز تولید فرهنگی و طی فرآیند تعلیم و تربیت کودکانی که از زمینه اجتماعی و خانوادگی فرودست برخاسته اند به علت عدم دسترسی به منابع کمک آموزشی به سادگی به این نتیجه می رسند که به اندازه کافی باهوش نیستند که بتوانند در زندگی آینده خود مشاغل دارای دستمزد بالایا منزلت بالابه دست آورند. به بیان دیگر تجربه عدم موفقیت تحصیلی به آنها می آموزد که محدودیت های فکری خود را شناخته و فروتر بودن خود را بپذیرند و به سوی مشاغلی گرایش پیدا نمایند که دورنمای شغلی محدودتری را داشته باشد.
می توان این گونه بیان کرد که نظام آموزش و پرورش به حفظ نابرابری ها گرایش داشته و در یک باز تولید فرهنگی مدارس همراه نهادهای اجتماعی دیگر، به دائمی کردن نابرابری های اجتماعی و اقتصادی در میان نسل ها کمک می کند. بازتولید فرهنگی مفهومی است که توجه ما را به وسایلی معطوف می سازد که به کمک آن مدارس از طریق برنامه پنهان بر یادگیری ارزشها، نگرش ها و عادتها تاثیر می گذارند. مدارس ارزش های متفاوت فرهنگی و شیوه های فراگرفته شده در اوایل زندگی را تقویت می کنند و دانش آموزان یاد می گیرند چگونه به این ارزشها نگریسته و پایبند باشند.
0

لوین در سال 1914، درجه دکترای تخصصی (Ph.D) روان شناسی را از دانشگاه سلطنتی فریدریش – ویلهلم برلین اخذ کرد که در آن یکی از بهترین دانشگاه های آلمانی محسوب می شد. لوین در نظریه سازی حوزه روان شناسی تحت تاثیر مطالعات اولیه خود در زمینه پزشکی، ریاضی به ویژه فیزیک قرار گرفت. او هم چنین تحت تاثیر استاد بر جسته فلسفه ارنست کاسیرر که علاقه وی در زمینه فلسفه را دو صد چندان کرده بود، قرار گرفت.

لوین بر خلاف معیارهایی که در فرهنگ دانشگاه های آلمان آن روزگار در خصوص رابطه میان استاد و دانشجو وجود داشت، در زندگی شغلی با تدریس تمام وقت تمامی معیارها را زیر پا گذاشت. او یک آزادی خواه واقعی و به دور از موقعیت های هوشیارانه و تا حدی متضاد با کلیشه ها و رفتارهای قالبی استادان آلمانی تبار بود. او هم در آلمان و هم در آمریکا از دانشجویان خویش خواسته بود تا وی را با نام کوچک «کورت» صدا کنند. وی اغلب از دانشجویان دوره دکتری دعوت می کرد تا برای صرف شام به منزل وی بروند. لوین تا حد زیادی متواضع بود و ترجیح می داد که در مباحث انتقادی کلارک هال و طرفدارانش دربارهنظریه میدانی مشارکت بجوید، زیرا او نقطه نظرات متفاوت را در روان شناسی به ویژه در بحث های دوستانه و ملایم مطرح می کرد.

به دنبال اخذ دکترای تخصصی در دانشگاه برلین، نام لوین در سال 1914 در فهرست شرکت کنندگان ارتش آلمان قرار گرفت و بعد از چهار سال مبارزه و حضور در میادین جنگ جهانی اول با درجه ستوانی و کسب نشان افتخار آنجا را ترک کرد. در طول دوران جنگ زخمی و در بیمارستان بستری شد. او در این زمان مقاله ای تحت عنوان منظره جنگ را نگاشت که در سال 1917 به چاپ رسید. لوین در این مقاله اشاره کرد که مسایل صلح متفاوت از جنگ به دست می آیند و باید درک شوند. برای مثال او می گفت: انبار یک کشاورز که در یک منطقه بی صاحب از همان انبار در یک دور نما و صلح آمیز، متفاوت تر است. زمانی که وی در بیمارستان بود رساله فوق دکترا یا پروفسوری خود را برای کسب درجه برتر در آلمان نوشت و قبل از این موفق شد دکترای تخصصی (Ph.D) را اخذ کند و به مقام استادی برسد.

او در سال 1921، در موسسه روان شناختی دانشگاه برلین به عنوان یکی از اعضای دانشکده، تدریس را آغاز کرد و به کمک دانشجویان دوره دکترا و انجام آزمایشات آزمایشگاهی مهم به شهرت علمی لازم دست یافت. هفت نفر از دانشجویان او زن و اهل روسیه بودند او در جذب پژوهش گران جوان در تحقیقات روان شناسی تبحر کافی داشت.

در طول دهه 1920، لوین صورت بندی نظریه میدانی را که این نظریه از سوی لوین پویایی گروه و روان شناسی مکان نگر نامیده شد، منجر به معروفیت او در حوزه اقیانوس اطلس شده بود، آغاز شد. تا سال 1930، لوین یکی از چهره های جهانی در روان شناسی به شمار می آمد. او قبل از مهاجرت به ایالات متحده حدود 40 مقاله و بعد از مهاجرت حدود 60 مقاله را به چاپ رسانید، سرانجام در سال 1947 در ایالت آیووا بر اثر سکته قلبی در گذشت.

پژوهش لوین در برلین

لوین بر خلاف سایر دانشگاه ها در آلمان با دانشجویان دکترا در ارتباط نزدیک بود به طوری که هر یکشنبه راس ساعت 10 صبح با دانشجویان فارغ التحصیل موسسه روان شناسی برلین در رستوران سوئدیش برای گشترش نظریه و تحقیقات خویش دور هم جمع می شدند، نام این جلسات کیوسل استریپ به معنای خط گپ و گفت و گو نبود. بلوما زایگارنیک یکی از همین دانشجویان که اهل روسیه بود یک آزمایش آزمایشگاهی را برای آزمون نظریه فعالیت های ناقص و کاهش تنش در افراد طراحی کرد و همین تحقیق مورد توجه روان شناسان آزمایشی در سراسر دنیا قرار گرفت که منجر به معروف شدن این پدیده به نام زانگارنیک شد. این مطالعه و تحقیقات کمک زیادی به لوین کرد تا در میان روان شناسان صاحب نام شود چون یافته ها وجود تنش های فیزیکی را نشان می دادند که پایه و اساس نظریه میدانی او بود.

0
این مشرب فکری تا پیش از قرن بیستم تنها به عنوان یک باور و اعتقاد مطرح بود، اما از قرن بیستم این ایده وارد ادبیات شد و به عنوان یک مکتب ادبی توسط دو شاعر و نویسنده فرانسوی، «والری لاربو» و «پل موران» پایه ریزی شد. در اشعار لاربو می توان «حساسیت» ویتمن، «هزل» باتلر، عقاید «نیشدار» نیچه و ادراک عمیق «پروست» را کنار هم دید.
جهان میهنی یا جهان‌وطنی، مفهومی است که باور به متعلق بودن به تمام جهان و مردم آن و عدم وابستگیهای قومی-ملی و در کل، باور به اینکه جهان، میهن مشترک تمامی مردم است.

در این مفهوم، تعلقات مادی و معنوی ویژه‌ای به کشور خاصی (به ویژه خودی) وجود ندارد و فرد جهان میهن علایق فرهنگی، سنتی و سیاسی ویژه‌ای نسبت به سرزمین و کشور اصلی خود ندارد و بنا به اعتقاد به مشترک بودن جهان به عنوان سرزمین تمامی بشر، به حکومت جهانی می‌اندیشد؛ و با هرگونه مرز فرهنگی، سیلسی، و اجتماعی مغایرت دارد.

مارکوس سیرون، از اولین طرفداران این نظریه، به سه اصل ذیل معتقد بود: 1) عدالت طبیعی

2) تابعیت جهانی

3) دولت جهانی

وی بیان می‌داشت که «جهان، تحت یک حکومت واقعی است، و آن، حکومت خداست. رابطه خداوند با بندگانش، مانند رابطه پدر و اولاد است. بنابراین، غلام و مولی، زن و مرد، با هم یکسان هستند». کلیسای کاتولیک، در قرون وسطی نیز خواهان جهان میهنی بوده‌است.

هواداران و مدافعان

امانوئل کانت و گوته نیز از هواداران این اندیشه بوده‌اند همچنین جان لنون در ترانه مشهور تصور کن به این مفهوم اشاره دارد. ادیان اسلام و مسیحیت مدافع جهان میهنی هستند.

گاسموپولیتسم نظریه وحدت دولتها است بر خلاف انترناسیونالیسم که به یکی شدن ملتها و حذف مرزهای جغرافیایی دلالت دارد

0
تراژدی یکی از اشکال کهن نمایش است که مضمون‌اش بحران وجودی، نکبت، شومیِ حاصل از کشمکش با خود، همنوعان یا نیروهای گریزناپذیر سرنوشت است. اگرچه زمینه‌های کهن تراژدی به روشنی شناخته نشده است اما گمان می‌رود که تراژدی از جشنواره مذهبی یونانیان سرچشمه گرفته باشد. این جشنواره مجموعه‌ای از آوازها و رقص‌های شوریده و دیوانه‌وار بود که به افتخار دیونیزوس خدا برگزار می‌شد و آنرا دیترامب (dithramb) می‌گفتند. اصطلاح تراژدی از ریشه تراگودیا (Tragodia) گرفته شده که به معنی آواز بز (goat song) است. دیونیزوس خدا که او را باکوس (bacchus) نیز گفته‌اند در اساطیر یونان خداوند تاکستان‌ها و شراب بوده است. او از دسته دوم خدایان اُلمپی و فرزند زئوس و سمله است. روزی سمله از زئوس خواست تا خویش را بر او با تمام خدائی‌اش ظاهر کند و چون زئوس چنین کرد سمله قدرت مشاهده وی را نداشت و به زمین افتاد. زئوس طفل شش ماهه وی را از شکم‌اش خارج کرد و به ران خود بست و پس از رشد کافی چون به اندازه عادی رسید وی را آزاد کرد و طفل، نام دیونیزوس یعنی دوباره متولد شده بخود گرفت. هرا به خاطر حسادت خواست تا طفل را نابود کند ولی زئوس او را نجات داد و بصورت بزغاله‌ای وی را در سرزمین‌های دور تحت تربیت الهه آن سرزمین گذاشت. دیونیزوس در اینجا بود که درخت انگور و طرز تهیه شراب را یافت و آن درخت را تورس خواند. دیونیزوس بعد از آن می‌توانست هرکه را بخواهد به جنون مبتلا کند. او سرزمین هند را به تصرف خویش درآورد و جشن‌های بزرگی در یونان به راه انداخت. دیونیزوس پس از مدتی به دنبال مادر خود رفت و او را در سرزمین ارواح یافت. او در جنگ با ژئان‌ها شرکت داشت و اوریتوس را به قتل رساند. پس از دیونیزوس مردم جشن‌های مشهوری را تدارک دیدند و نمایش‌های بزرگی به راه انداختند تا آنکه در سال 167 ق.م سنای روم این جشن‌ها را ممنوع کرد.
ارسطو در کتاب فن شعر (Poeties) بیان می‌دارد تراژدی یا تراگودیا شاید به بزی اشاره داشته باشد که در جشنواره‌های آتنی در مسابقه نمایشنامه نویسی به عنوان جایزه به شاعر تراژدی داده می‌شد. وی در تعریف تراژدی می‌گوید:
"تراژدی تقلیدی است از عملی شایسته و سزاوار و یا درخشان و برجسته و تمام، دارای حجمی معلوم و با زبانی خوش، برحسب هر یک از بخش‌ها که بوسیله عمل شخصیت‌ها و بی آنکه راوی یا داستان‌گو در کار باشد، در میان فضایی سرشار از همدردی و هراس که حاصل‌اش کاتارسیس (پالایش) از چنین احساسات شدید و تندی است به انجام می‌رسد."
بنا به نظر ارسطو تراژدی و بطور کلی ادبیات، تصویر پرارزشی از موفقیت انسان ارائه می‌دهد که همچون عرصه‌ای ایمن برای رهایی انسان از شور احساسات خطرناک و پرگزند عمل می‌کنند. تراژدی انسان را -حتی هنگامی که سرنوشت بی‌رحم، محتوم و غم‌انگیزی دنبال‌اش می‌کند- در والاترین و دلیرانه‌ترین جایگاهش به تصویر می‌کشد. در این مفهوم تراژدیِ کلاسیک با وجود اینکه همدردی تماشاگر را برمی‌انگیزد و هراس تهیج‌کننده‌ای برایش به ارمغان می‌آورد چشم‌انداز خوش بینانه‌ای از انسان را نیز به نمایش می‌گذارد. ارسطو در فقره چهارم از کتاب خود درباره منشاء تراژدی چنین می‌گوید:
پیدایش شعر دو سبب داشته است. یکی تقلید است که در آدمی غریزی است و دیگری لذت بردن از تقلید. شاهد این مدعا اموری است که در عام واقع جریان دارند. مثلاً موجوداتی که انسان از دیدن آنها ناراحت می‌شود اگر خوب تصویر شوند چشم انسان از دیدار آنها نه تنها ناراحت نشده بلکه سبب لذت نیز می‌شود. چون غریزه تقلید در نهاد ما طبیعی است. کسانی که در آغاز امر در اینگونه امور بیشتر استعداد داشتند اندک‌اندک پیشتر رفتند و به بدیهه‌گویی پرداختند و از بدیهه‌گویی آنها بود که شعر بوجود آمد. آنگاه شعر بر حسب طبع شاعران، گوناگون گشت. کسانی که طبع بلند داشتند افعال و اعمال بزرگان را تصویر کردند و آنها که طبعشان پست و فرومایه بود به توصیف اعمال دونان و فرومایگان پرداختند. پس تراژدی در اصل از بدیهه‌گویی به وجود آمده بطوریکه از اشعار سرایندگان دیترامب پدید آمد.
اچ.جی.رُز در کتاب تاریخ ادبیات یونان حدس ارسطو را رد می‌کند. وی معتقد است: هیچ دلیلی در دست نیست تا بر اساس آن بپنداریم که تراژدی از سروده‌های دیترامب نشأت گرفته است. چون این نمایش‌ها ارتجالاً ساخته و سروده می‌شده‌اند و یا لااقل هرگز تحریر و منتشر نمی‌شدند و هنگامی که اجرا می‌شدند دیگر در حفظ و نگهداری آن‌ها کوششی به‌عمل نمی‌آمد. بنابراین فرضیه‌ای که ارسطو در مورد منشاء تراژدی می‌گوید مبتنی بر اسناد و مدارک موثقی نیست و تا اوایل قرن پنجم ق.م که تراژدی به‌عنوان یک شکل ادبی مقبولیت عام یافت چیزی نیست تا براساس آن داوری کرد. وی اِشکال دیگری که به ارسطو وارد می‌کند آنست که اصولاً ارسطو توضیح نمی‌دهد که چرا این نمایش را که معنی لغوی آن سرود بز است تراژدی خوانده‌اند.
ویل دورانت نیز عوامل بسیاری را در ظهور تراژدی بر شمرده که از آن جمله می‌توان: پرستش مردگان، تجسم برخی از حوادث خدایان مثل تولد زئوس، ازدواج زئوس با هرا، مصائب دیمیتر و پرسفونه و مرگ و رستاخیز دیونیزوس را نام برد.
سِر ویلیام ریچوی در توضیح نکات مبهم ارسطو نظریه هوشمندانه‌ای را مطرح کرد. وی معتقد است تراژدی اصولاً ربطی به دیترامب‌های دیونیزوسی ندارد. چون اعتقاد دارد که خود دیترامب اصولاً پیوندی با دیونیزوس ندارد و با کیش دیگر این خدایان اسطوره‌ای هم مربوط نیست. وی می‌گوید منشاء آن از نمایشی بوده که در توصیف قیام مردگان اجرا می‌شده است. او برای اثبات وجود چنین رسمی در یونان به هرودوت استناد می‌جوید که می‌گوید مردم سکون (Sekyoniam) بنا به عادت به جای دیونیزوس، آدراستوس را به شیوه‌های مختلف بزرگ می‌پنداشتند و تجلیل می‌کردند و با اشاره به وقایعی که در ایام حیات‌اش برای او رخ داده بود از او یاد می‌نمودند. لذا چنین پنداشت که تراژدی آیتکایی از همین اشاراتی که به اعمال پهلوانان محلی می‌شد و طبعاً با رقص و سرودخوانی همراه بود نشأت گرفته است.
این نظریه چندان در بین نظریه‌پردازان مقبولیت نیافت چرا که در مورد وجه تسمیه این نوع نمایش توضیحات چندانی بدست نمی‌دهد. در توجیه اینکه چرا باید در بزرگداشت یک مرده سرود بز خوانده باشند دلیل موجهی در دست نیست. دیگر اینکه وی بیان نمی‌کند که چرا دیونیزوس علی‌القاعده با تراژدی مربوط بوده و چرا تراژدی در جشن‌هایی که به افتخار او برپا می‌شده اجرا می‌گردیده و مثلاً در مراسم تسئوس یا هر پهلوان آیتکایی اجرا نمی‌شده است.
دکتر فارنل نظریه دیگری مطرح می‌‌کند. نخست اینکه وی می‌گوید تا به امروز هم در شمال یونان نوعی نمایشنامه لال بازی (میم) وجود دارد. در حوالی وی‌یزا در منطقه تراکیه بعضی از این دسته‌های بازیگر هستند که شخصیت‌های عمده‌شان پوست بز به تن می‌کنند و حتی در دوره‌های معاصر هم پاره‌ای نمایشنامه‌های غریب اجرا می‌کنند که اوج آنها کشته شدن یکی از شخصیت‌ها و برگزاری مراسم تدفین و بلاخره زنده شدن دوباره او را به نمایش می‌گذارد.
آنچه که از این تفاسیر بر می‌آید اینست که اشاره به منشاء و خاستگاه تراژدی و اینکه چرا اینگونه شعر و نمایش به این نام خوانده شده نظر کاملاً جامعی نمی‌توان ارائه داد. اما ظاهراً تفسیر ارسطو بعد از گذشت بیست و اندی قرن هنوز اصالت خود را از دست نداده و بسیاری از پژوهشگران با نظر ارسطو در مورد منشاء تراژدی موافقند.
0

فوکویاما مانند پاتنام هنجارهای همیاری را شالوده سرمایه اجتماعی معرفی می نماید و می نویسد: " فرض بر این است که سرمایه اجتماعی وجود هنجارهای رفتاری مبتنی بر تشریک مساعی را منعکس می کند "(همان: 90). همچنین او مفهوم شبکه را در ارتباط با سرمایه اجتماعی مطرح می نماید:

از دیدگاه وی، شبکه به عنوان نوعی سازمان رسمی به تعریف در نیامده بلکه به صورت یک ارتباط اخلاقی مبتنی بر اعتماد تعریف می شود. شبکه گروهی از عاملان منفردی است که در هنجارها یا ارزش های فراتر از ارزش ها و هنجارهای لازم برای دادو ستد های متداول بازار مشترک هستند. هنجارها و ارزشهایی که در این تعریف جای می گیرند ازهنجار ساده دو سویه مشترک بین دو دوست گرفته تا نظامهای ارزشی پیچیده که مذاهب سازمان یافته ایجاد کرده اند، ادامه می یابد(همان: 69).

ملاحظه می شود مؤلفه های مورد بحث پاتنام در تعریف سرمایه اجتماعی اعم از شبکه های مشارکت مدنی با روابط افقی تا هنجارهای اعتماد و همیاری، در بحث فوکویاما نیز تکرار می شود. او با تفکیک گروه های خیریه داوطلبانه از گروه هایی که برای منافعی خاص،اعضای آنها با یکدیگر همکاری می نمایند، دسته اول گروه ها را به واسطه برخورد ایشان از اعتماد با شعاع مثبت، مولد سرمایه اجتماعی می داند و مفید به حال جامعه مدنی معرفی می نماید؛ در همان حال به رابطه معکوس میان پیوندهای مستحکم اخلاقی داخل گروه با میزان اعتماد اعضای گروه به افراد غیر عضو اشاره دارد (شعاع بی اعتمادی)که گاهی اوقات موجب کاهش همکاری مؤثر گروه با جامعه کل می گردد. او بر خلاف دیگر نظریه پردازان سرمایه اجتماعی صرفا به خصلت جمعی سرمایه اجتماعی تأکید می کند:

" سرمایه اجتماعی... زیرمجموعه سرمایه انسانی نیست چرا که این سرمایه متعلق به گروه هاست و نه افراد. هنجارهایی که شالوده سرمایه اجتماعی را تشکیل می دهند، در صورتی معنا دارند که بیش از یک فرد در آن سهیم باشد. گروهی که حامی سرمایه اجتماعی اند ممکن است به کوچکی دو دوست باشند که با یکدیگر تبادل اطلاعات می کنند یا در پروژه ای مشترکا همکاری می نمایند و یا ممکن است در مقیاس بزرگ تری تمامی یک ملت باشد " (فوکویاما، 1385: 13). به همین دلیل کارکرد سرمایه اجتماعی (بازدهی سرمایه) در نظریات فوکویاما در سطح جامعه است، او معتقد است میزان بالای اعتماد در یک جامعه موجب پیدایش اقتصادی کاراتر می شود چرا که باعث حذف یا کاهش هزینه های مربوط به چانه زنی و مراقبت بر اجرای مفاد قراردادهای اقتصادی می گردد. او همچنین کارکرد دیگر سرمایه اجتماعی در سطح کلان را تقویت دموکراسی پایدار از طریق تقویت جامعه مدنی می داند: " جامعه مدنی که در سال های اخیر به طور قابل توجهی کانون توجه نظریه پردازی های مردم سالاری بوده است، در مقیاس وسیعی محصول سرمایه اجتماعی است " (همان: 13).

به این ترتیب فوکویاما در زمره کسانی نظیر کلمن و پاتنام قرار می گیرد که سرمایه اجتماعی را نوعی کالای عمومی یا به تعبیر نان لین دارایی جمعی قلمداد می کنند.

منبع: پایان نامه کارشناسی ارشد، اسفند ماه 1387،دانشگاه پیام نور-مرکزتهران-سیدحمیدرضاموسوی خورشیدی

0

از این رو می توان عنوان نمود که نگرش ها مانند بسیاری از واکنش ها اکتسابی هستند و به رغم اکتسابی بودنشان درست مثل عادات انسانی در وجود شخص مستقرند و فرد را در جهت خاصی به فعالیت وامی دارند یا از فعالیت باز می دارند، خلاصه اینکه نگرش ها در ارتباط با هدفی خاص (کسب نفع یا دفع آن) شکل می گیرند.

با توجه به تعریف نگرش و بعضی خصوصیات آن که یادآور شدیم، نگرش ها در رفتار افراد تجسم می یابند. این گفته قطعیت ندارد و چه بسا در شرایطی ممکن است که فرد رفتاری متفاوت یا متضاد با نگرش خود بروز دهد. اما با این حال، در کل، رفتار انسان نشانه ای از نگرش های اوست که آن رامی توان آمادگی وی برای اجرای عمل به گونه ای خاص تصور نمود. اما به رغم عدم قطعیت رابطه ی بین نگرش و رفتار، چنین تصورمی شود که باید نوعی هماهنگی بین آنها وجود داشته باشد، زیرا در غیر این صورت طبق نظریه ی ناهماهنگی شناختی1، فرد به تعارض روان شناختی ناشی از عدم هماهنگی بین نگرش هایش بر می خورد که در نتیجه ی آن دچار اضطراب و فشار روانی می گردد. مثلا، اگر یک فرد مذهبی به حرکاتی دست زند که منافی با نگرش مذهبی و اصول دینی و عقیدتی اش باشد، وی بر اثر تعارض بین این دو (نگرش و رفتار) احساس گناه خواهد کرد.

از آن جایی که رابطه ی بین نگرش و رفتار امری متقابل است (یعنی نگرش روی رفتار و رفتار روی نگرش اثر می گذارد)، می توان با تغییر در یکی در دیگری نیز تغییر ایجاد نمود. به همین سبب، می توان گفت که این نکته اساس تبلیغات است، به طوری که در جهان سالانه میلیون ها دلار خرج می شود، زیرا سازمان های تجاری به این نتیجه رسیده اند که می توان با تغییر در نگرش ها و دیدگاه های مردم در رفتار و عادات آنها هم تغییراتی ایجاد کرد. برنامه های رادیویی و تلویزیونی که با هزینه های سرسام آورتهیه و ضبط می شوند به رایگان در اختیار مصرف کنندگان قرار می گیرند، هدفشان تغییر و هدایت نگرش های مردم در جهت خاصی است. مطبوعات، کتاب ها و سخنرانی ها همه درایجاد دگرگونی در نگرش موثرند. اگر نگرش به اندازه کافی قوی باشد و در وجدان و روح افراد، جایگزین یا به اصطلاح کاملاً درونی شده باشد، نهایتاً در شکل گیری رفتار آنان موثر خواهد بود.

یکی از نظریه هایی که رابطه باورها، نگرش و رفتار را نشان می دهد توسط فیش باین و آیزن ارائه شده است. دیدگاه آنان نشان می دهد که رفتار کنشگران به نگرش ها و هنجارهای مرتبط با رفتار متکی است. در شرایطی که نگرش ها و هنجارها هردو در رابطه مثبت با رفتار باشند، «قصد انجام دادن عمل» زیاد خواهد بود. این دو از طرف دیگر نشان می دهند که نگرش ها و هنجار ها، هر دو تحت تاثیر «عقاید» فرد درباره یک عمل خاص است. به علاوه، همانطور که فیش باین می گوید، حتی در سطح مفهومی جدا کردن این سه از یکدیگر عملاً غیر ممکن است. نگرش یا ارزش گذاری عاطفی یک موضوع معین از طرف ما، حتماً به شناخت ها یا باورهای ما نسبت به آن موضوع بستگی دارد. اما عکس آن هم درست است. ارزشی که ما از نظر عاطفی برای موضوع قائل هستیم برباور ها یا شناخت های ما نسبت به موضوع تاثیرمی گذارد. این دو به رفتاری که ما نسبت به موضوع ازخود نشان می دهیم نیز بستگی دارد و می توانند به این رفتار ها شکل بدهند.

درنظریه رفتار برنامه ریزی شده آیزن و فیش باین، دو دسته عامل در ارتباط با هم در تعیین قصد فرد دخالت دارند. از طرفی، باور هایی که نسبت به پیامد های کارش در او پیدا می شوند از نوع ارزش گذارانه هستند و در اعتقاد به موفقیت یا شکست در کاری که در پیش گرفته است خلاصه می شوند. این باورها نگرش فرد را نسبت به کار مورد نظر تعیین می کنند (و این جاست که ما مفهوم نگرش را باز می یابیم). از طرف دیگر، باورهای پیچیده ای وجود دارد که بر اساس گمان فرد شکل می گیرد. گمان در مورد نتایجی که به نظر دیگران نصیب او خواهد شد و احترامی که خود به این نظرخواهدگذاشت. این باورها تعیین کننده هنجارهای ذهنی مردم اند. با وجود این، گرایش به کاری که فرد در پیش گرفته و هنجار های ذهنی ای که او در سر می پروراند، مستقیماً قصد انجام دادن کاررا در او به وجود نمی آورد. ارزیابی فرد نسبت به اهمیت نسبی هنجارها نیز در انجام دادن کارضروری است (تاپیا، 1379: 6 - 34).

صرف نظراز اینکه چه نگرشی اظهار شده و چه هنجارهایی مطرح باشد،حرکت از قصد انجام دادن یک عمل به یک رفتار عینی می تواند در نتیجه احساس تاثیر عوامل نظارت کننده بر اقدام یا موانعی که ممکن است مطرح باشد نیز قرارگیرد(محسنی، 1379:32- 29).بنابراین سوال مهم این است که تحت چه شرایطی انسان ها از «انتظارات دیگران» و از هنجارهای حاکم پیروی می کنند؟ در پاسخ باید گفت این شرایط همان "انگیزه برای پیروی از انتظارات دیگران مهم" می باشد.

ساپ و هارود در کنار متغیر های تئوری فیش باین و آیزن متغیر دیگری به نام «پذیرش اجتماعی»را در نظر گرفتند. آنها معتقدند که پذیرش اجتماعی در پیدایش قصد موثر است. به این منظور آنها به تئوری گروه مرجع رجوع می کنند و در این زمینه بالاخص برداشت و تعریف شیبو تانی از گروه مرجع را در نظر می گیرند. شیبو تانی از اصطلاح «گروه مرجع کلی» استفاده می کند وآن را گروهی می داند که نقش چارچوب مرجع را ایفا می کند. برای بیان تاثیر گروه مرجع به کارگیری اصطلاح مشهور «‌ دیگران مهم»جا افتاده است (رفیع پور، 1372: 14 – 12).

0

خرده نظام خانواده:

در طی دهه 1960 تا 1970 پژوهشگران علوم اجتماعی به پدیده ای به نام شکاف نسل ها علاقمند شدند، نوعی تمرد (طغیان) نوجوانان علیه والدین که اختلاف قابل ملاحظه ای به وجود می آورد. برخی پژهشگران به اختلافات عمیق بین نسل ها اعتقاد داشتند وبرخی اختلافات نگرشی بین والدین وفرزندان نوجوانشان را خیلی کم دانسته ویا اصلاً اختلافی گزارش نکرده اند. پژوهشگران عوامل متعددی را دربروز این اختلافات مؤثردانستند که ازآن جمله به اختلافات نگرش ها و میزان توافق والد – فرزند در مباحث دینی اشاره کرده اند. هانزبرگر(1985) مطالب فوق را تأیید کرد و به طور کلی نشان داد که همسانی عقاید دینی دربین فرزندان با مادران 43% و با پدران 48% بوده وهرچه کیفیت روابط والد- فرزند بهترباشد توافق در مباحث دینی بیشتر وانتقال وآموزش ارزش های دینی بهتر انجام می شود.

درهمین زمینه مطالعات متعدد، نتایج مشابهی را نشان می دهد و این طور گزارش می شود که میزان تشابه اعتقادات دینی دروالدین وفرزندان به نوع ارتباط والد- فرزند برمی گردد وهرچه نزدیکی این ارتباط قوی تر باشد، پذیرش آموزش ها واعتقادات دینی فرزندان ومقدار یکسانی آن با اعتقادات والدین بیشتر است. بنابراین اگر والدین نقش با اهمیتی درنحوه تحول وتربیت دینی فرزندان ایفا نمایند، بین دینداری آن ها با نوع رابطه با فرزندانشان رابطه ای وجود داشته است. هانزبرگر درگزارش خود نتیجه گرفت که والدین بهترین پیش بینی کننده نگرش های دینی فرزندان شان هستند.

محققان همه نتیجه می گیرند که اگرچه عوامل بسیاری مانند والدین، مدارس، موسسات دینی، کتاب ها و... به طور بالقوه در دینداری1 وجامعه پذیری دینی2 فرزندان اثرمی گذارند، اما والدین با اهمیت ترین عامل اولیه درتربیت دینی فرزندان هستند. مک کوبی (1992) نیزاعتقاد دارد، با این که والدین تنها افرادی نیستند که دراجتماعی کردن فرزندان شان نقش دارند، اما همواره خانواده به عنوان اصلی ترین عامل درنظرگرفته شده است ودراین حیطه، جنبه های عاطفی رابطه والدین وفرزندان بیشترین اهمیت را دارد.

پژوهشگران اعتقاد دارند که تأثیروالدین برتربیت فرزندان نه تنها ازطریق خصوصیات موقعیتی آن هاست بلکه از طریق انتقال ارزش ها و نیزفراهم آوردن یک محیط اجتماعی هدایت کننده است والبته حمایت والدین مهم ترین عامل برای نیل به کمال تربیتی است.

باوم ریند (1971، 1991 به نقل از برزونسکی، 2004) براساس دوبعد پاسخگویی و تقاضامندی والدین، سه سبک تربیتی راپیشنهاد داد. نوع اول مقتدرانه(والدینی که هم پذیرنده و هم متوقع هستند) نوع دوم استبدادی (والدینی که متوقع هستند، اما پذیرنده نیستند)، نوع سوم سهل گیر(والدینی که پذیرنده هستند،اما متوقع نیستند).بعدها نوع چهارم یعنی طردکننده براساس دوبعد تقاضامندی وپاسخگویی توسط محققین دیگراضافه شد. تحقیقات باوم ریند نشان داده است که فرزندان با والدین مقتدر دراعتماد به خود و خود کنترلی نمرات بالاتری درمقایسه با فرزندان دیگر والدین داشته اند(اسلیکر،1998).نتایج تحقیقات طولی و مقطعی متعدد نشان داد که سبک تربیتی مقتدر نسبت به سبک های دیگر کارآمدترین سبک درتحول مثبت کودکان است (دی روس و همکاران، 2004).

پژوهشگران دیگراعتقاد دارند که وقتی والدین و فرزندان حمایت وارتباط عاطفی مثبتی دارند، نوجوانان تعهد بالایی نسبت به ارزش های دینی نشان می دهند. انتقال ارزش ها به شدت تحت تأثیر خانواده، اعتقادات مذهبی آن ها وتوافق بین اعضاء خانواده می باشد و انتقال ارزش ها درخانواده هایی که ارتباط بین والدین وفرزندان ضعیف است به کندی صورت می پذیرد.

درهمین راستا مطالعات کیرکپاتریک1(1999) که با استفاده از نظریه بالبی2 بحث دلبستگی ورابطه والد – فرزند را به حوزه دین وارد کرده بود، دریچه دیگری براین مسئله گشود. کیرکپاتریک اعتقاد دارد مذهب می تواند به عنوان فرایند دلبستگی، مفهوم سازی شود که درآن رفتارها وباورهای زیستی رابطه بین فردی میان کودک ومراقبین را شکل می دهد، همچنین کودکان را قادرمی سازد تا درحضورتصویر دلبستگی،احساس ایمنی کنند وبه اندازه کافی درامنیت باشند تا به کشف محیط پیرامون شان بپردازند. کودک برپایه تجارب اولیه دلبستگی، روان بنه های هیجانی – شناختی مربوط به روابط بین فردی راگسترش می دهد که این تحول بعدها می تواند با یک تصویردلبستگی فوق طبیعی همراه شود. درحقیقت،اعتقاد مذهبی به نوعی می تواند دریچه ای منحصربه فرد به فرایندهای دلبستگی بزرگسال بگشاید (خوانین زاده و همکاران، 1384).

با عنایت به آنچه گذشت، نتایج پژوهش ها نشان می دهند که اهداف و سبک های والدگری با تحول دینی فرزندان مرتبط بوده و نقش بسزایی در نوع تربیت دینی فرزندان ایفاء می کنند. بدین ترتیب از یک سو با توجه به اینکه تحقیقات متعدد، نشان دهنده ی تاثیر نوع فضای خانوادگی در افزایش یا کاهش باورهای دینی فرزندان هستندوازدگرسوباتوجه به اینکه سبک تربیتی والدین می تواند بر چگونگی انتقال آموزه های دینی به فرزندان تاثیر گذار باشد،نتیجه رویکرد های مختلف در جامعه پذیری دینی مبنی بر این است که والدین نقش بسیار مهمی در تحول دینی فرزندان ایفا می کنند.

چون میزان مذهبی بودن والدین،قویترین عامل اجتماعی پیش بینی کننده ی میزان مذهبی بودن فرد است، غنی سازی رابطه والد – فرزند به عنوان پیش شرط تربیت دینی فرزندان حایز اهمیت می باشد (شهابی زاده،1383).

از طرف دیگر پژوهش ها(صادقی،1384) به رابطه بین سبک تربیتی والدین با تصورازخدا ومیزان اعتقادات افراد با روش تربیتی، ارتباط معناداری بدست آورده اند، یافته های فوق تاکیدی برنظریه انطباقی کیرکپاتریک می باشد. دراین نظریه، برتأثیر کیفیت ارتباط والد – فرزند درنوع ارتباط واعتقاد به خدا تأکید شده است. این نظریه بیان می کند که میزان مذهبی بودن مراقبین وجامعه پذیری دینی درپیش بینی تصور از خدا و نوع ارتباط با خدا اهمیت دارد. با توجه به یافته های حاضروالدین می بایست جهت انتقال ارزش ها و درونی کردن آموزش های مذهبی خود وفرزندان از شیوه کنترل وحمایت بالا استفاده کرده ورابطه ایمنی با آنان برقرار نمایند.

برطبق نظریه دلبستگی ویادگیری اجتماعی محققین بسیاری، تأثیرگذارترین عامل را درجامعه پذیری دینی فرزندان، خانواده ذکر کرده اند واعتقاد دارند وقتی والدین وفرزندان حمایت عاطفی مثبتی دارند، نوجوانان تعهد بالایی نسبت به ارزش های دینی نشان می دهند.جانسون(1973) نیز در تحقیق خود گزارش کرد،دانش آموزانی که به ارزش های مذهبی تعهد بیشتری نشان داده اند، والدین خود را گرم تر، با محبت تر و پذیرنده تر ازدانش آموزانی می دانستند که این ارزش ها را طرد کرده بودند، دادلی و ویسبی(2000) نیز مهم ترین عامل برای انتقال آموزه ها وارزش های دینی به فرزندان را حضور گرم و روابط حمایتی و مراقبتی والدین می دانند. همچنین طبق الگوی کیرکپاتریک هرچه روابط والد – فرزند ایمن تر باشد،انتقال ارزش های دینی به فرزند و پذیرش و درونی کردن ارزش ها سهل تر می باشد.

تجارب دوران کودکی با والدین می تواند تأثیر بسیاری بر چگونگی ارتباط افراد با خدا، پذیرش تربیت دینی و میزان مذهبی بودن آنان داشته باشد. بنابراین با درنظرگرفتن این مسئله وباتوجه به اعتقاد بالبی، مبنی براین که کودک درخلال نخستین ماه های زندگی، تجربه خود را در رابطه با تصویر مادرآغاز می کند، تجربه ای که درجریان سال های کودکی و نوجوانی درچارچوب روابط با والدین ادامه می یابد وموجب می شود که کودک بتواند به بنا کردن الگوهای عملیاتی نایل گردد، الگوهایی که پیش بینی رفتارچهره های درآمیخته با دلبستگی نسبت به وی را در موقعیت های مختلف ممکن می سازد، از سویی دیگراعتقاد کیرکپاتریک این است که ارتباط با خدا نسبت به روابط دلبستگی بزرگسال، به رابطه دلبستگی والد – کودک شبیه تراست. البته با عنایت به مطالب ذکر شده می توان نتیجه گرفت که کاربرد سبک تربیتی مقتدرانه از سوی والدین با توجه به بعد پذیرا، دردسترس بودن والدین وجو وفضای گرم خانواده منجر به پذیرش سهل تر استاندارها و ارزش های والدین (ازجمله ارزش های دینی) وتعهد بیشتر به آن دربین فرزندان می شود. این یافته ها هم چنین تأییدی برنظریه جامعه پذیری دینی گرنگویست(2002) وهمسو با نتایج شهابی زاده(1383)نیزمی باشد. شهابی زاده(همان)گزارش کرد که کیفیت ارتباط با خدا درافرادی که دلبستگی ایمن نسبت به والدین شان دارند،منطبق با میزان مذهبی بودن والدین شان است. بنابراین والدین جهت انتقال ارزش ها و درونی کردن آموزش های مذهبی خود در فرزندان می بایست رابطه ایمنی با آنان برقرار کنند.

کودکان و نوجوانان احتیاج دارندبا افرادی باشندکه بتوانند با آن ها ارتباط صمیمانه و نزدیکی برقرار کنند و تربیت دینی فرزندان، نیازمند محیطی گرم وصمیمی می باشد. شرکت ودارنل توضیح می دهندکه ساختارها، جو فضای خانواده وچگونگی ارتباط والدین با فرزندان،محیطی ضروری برای تحول هنجارهای رفتاری فرزندان می باشد. بنابراین درخانواده هایی که نظم، پاسخ گویی واقتدارحاکم نیست نوجوانان والدین شان را به عنوان افرادی سختگیر و استبدادی و یا طرد کننده و بی توجه توصیف کرده و نسبت به کسب ارزش ها از والدین وتعهد دینی نسبت به آن، احساس بیگانگی بیشتری دارند(صادقی،1384). جالب تر اینکه، این پژوهشگرگزارش کرد درخانواده هایی با سبک تربیتی مقتدر، تصور کودکان و نوجوانان از خدا دوستدار، حامی، مراقب و عاشق ودرخانواده هایی با سبک تربیتی مسامحه کار این تصور طرد کننده، رها کننده وغیرقابل دسترس است. به نظر می رسد والدین مقتدر فرزندان شان را برای شرکت در بحث ها تشویق می کنند، اما تصمیم نهایی برعهده والدین است. آن ها ضمن حمایت، پذیرش ودادن مسئولیت به فرزندان خود، احساس امنیت زیادی درآن ها ایجاد کرده و این امرباعث می شود، فرزندان آن ها درمواردی که موضوعات برایشان مبهم است، به جستجو بپردازند. استقلال عمل، همراه با حمایت والدین به فرزندان اعتماد به نفس زیادی می دهد که برای شناخت وکسب ارزش ها کمک شایانی است.

وقتی والدین هردو حمایت کننده باشند وکنترل کافی براعمال فرزندان شان داشته باشند، فرزندان به طور مطلوب تری دربحث های مذهبی والدین شرکت می کنند. درنهایت می توان گفت که جامعه پذیری درتعیین ومیزان اعتقادات دینی به عنوان یکی از جنبه های مهم دین اثر دارد و پژوهشگران مهم ترین عامل درجامعه پذیری دینی فرزندان را والدین می دانند(شهابی زاده،1383وصادقی،1384).

همانطور که اشاره شد، مطالعات بسیاری به نقش مهم آموزش های انتقالی از سوی والدین در رشدنگرش ها وعملکردهای دینی درفرزندان اشاره داشته اند. هم چنین به نقش مهم محیط خانوادگی وفعالیت وآموزش های دینی توسط والدین درمیزان دینداری نوجوانان اشاره نموده است.